loading...
سايت تفريحي و سرگرمي وآموزشي
AE بازدید : 13 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (1)
دوربین بزرگ که با آن ستارگان را رصد کنند.  علمای هیات دو نوع تلسکوپ بکار میبرند نوع قدیمی تر «منکسرکننده» و نوع دیگر «منعکس کننده» نامیده میشوند. تلسکوپ منکسرکننده دو عدسی دارد. یکی که عدسی شیئی، یا ابژکتیف، نامیده میشود و در قسمت فوقانی لوله فلزی مجوفی که بطرف آسمان قرار میگیرد نصب گردیده است. اشعه نوری که از یک جرم آسمانی ساطع میشوند از عدسی شیئی می گذرند وتصویر آن جرم را نزدیک قسمت پایینی لوله تشکیل میدهند. به این تصویر از پشت عدسی دیگری که عدسی رویت نامیده می شود نگاه میکنند. در بیشتر رصدخانه های بزرگ جهان تلسکوپهای منکسرکننده بکار میبرند. در تلسکوپهای منعکس کننده بجای عدسی شیئی آئینه مقعری بکار میبرند تا اشعه ای را که از یک جرم سماوی میرسد متمرکز کند. آیینه در انتهای لوله دربازی قرار دارد. عمل انعکاس نور در قسمت فوقانی آیینه، که از نقره خالص یا آلومینیم پوشیده شده است وقوع می یابد. عدسی رویت درپهلوی لوله قرار دارد و آیینه مسطحی برای منعکس کردن نور و رسانیدن به عدسی و چشم بکار میرود. پس این نوع تلسکوپ از آیینه مقعری که در برابر آن آیینه مسطحی قرار دارد تشکیل شده است و در نتیجه اشعه موازی که از بی نهایت بر آن آیینه مقعر می تابند منعکس می شوند و پس از انعکاس مجدداً بر روی آیینه مسطح در نقطه «پ ۱» جمع میگردند. در مقابل این نقطه یک عدسی چشمی که عدسی محدبی است قرار دارد و عمل ذره بین را انجام میدهد و از «پ ۱» تصویر «پ ۲» را تولید میکند که ناظر می بیند.
AE بازدید : 26 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)
(از: یونانی ِ اَسْترُن، ستاره + لامبانِئین، گرفتن) اُسترلاب. اُصطرلاب. سُتُرلاب. سُطُرلاب. صُلاّب. آلتی است که برای مشاهده وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها در افق بکار میرفت. آلتی باشد که بیشتر از برنج سازند و بدان ارتفاع آفتاب و ستارگان گیرند. گویند پسر ادریس پیغمبر آن را وضع کرده است و بعضی گویند ارسطاطالیس و معنی ترکیبی آن به یونانی ترازوی آفتاب است، چه اسطر بمعنی ترازو و لاب آفتاب را گویند .اسطرلاب ، معروف و معنی آن ترازوی آفتاب باشد، چه اسطر بزبان یونانی ترازو و لاب بزبان رومی آفتاب. موید وجه تسمیه، امیرخسرو فرماید: بیونانی اسطر ترازو بود که در سکه عدل ساز او بود وگر معنیم بازپرسی ز لاب بود هم بگفتار روم آفتاب پس آنکو مراد از سطرلاب جست ترازوی خورشید باشد درست. و بعضی گفته اند لاب نام حکیمی است که آن را ساخته و بعضی گفته اند لاب نام پسر ادریس و واضع آنست و آن را اصطرلاب و صلاب نیز گویند. آلتی است حکما و منجمان را که از آن راز فلکی ایشان را روشن شود و معنی آن ترازوی آفتاب است چون به یونانی زبان، اسطر ترازو و لاب آفتاب را گویند. اسم آلتی است بر علامات مخصوصه از برای اختیار وقت و استخراج طالع و آنچه متعلق است بدان و گویند اسطر بلغت یونانی ترازو است و لاب آفتاب یا ستاره پس اسطرلاب ترازوی آفتاب باشد.  اسطرلاب، بسین مهمله است در اصل لغت، و بعضی آن را بصاد بدل کنند. و معنی آن ترازوی آفتابست، و از اینجا بعضی گمان برده اند که اصل آن در لغت یونان استرلابون است و معنی آن آئینه کواکب باشد. و بعضی گویند که اسطر تصنیف است. و لاب نام پسرهرمس حکیم است که اسطرلاب اختراع اوست. و بعضی گویندکه چون لاب دوائر فلکی را در سطح مستوی مرتسم ساخت هرمس از آن سوال کرد که : مَن سَطَرَ هذا؟ او در جواب گفت : سطره لاب. و بدین سبب آن را اسطرلاب گفتند. کذا ذکر عبدالعلی البیرجندی فی شرح بیست باب. و در کشف اللغات گوید: اسطرلاب بضم همزه و طا، آلتیست مر حکماء و منجمان را که بدان راز فلکی روشن میشود. و معنی آن ترازوی آفتابست، چه به یونانی اسطر ترازو را گویند و لاب آفتاب را. و بعضی گویند لاب نام حکیمی دیگر است که بتدبیر سکندر اسطرلاب را ساخته بوده و بعضی گفته اند: لاب پسر ارسطو بوده. و برخی گفته اند نام پسر ادریس است علی نبینا و آله و علیه السلام. و صحیح آن است که واضعش ارسطاطالیس است - انتهی. پس علم اسطرلاب از اقسام علم ارغنوه باشد که از فروع ریاضی است. و علم ارغنوه هو علم اتخاذ الاUًلات الغریبة، چنانکه در مقدمه گذشت. اسطرلاب ، و هو بالسین علی ما ضبطه بعض اهل الوقوف و قد تبدل السین صاداً لانه فی جوار الطاء و هو اکثر و اشهر و لذلک اوردناه فی الصاد. ابوریحان بیرونی در التفهیم ص ۲۸۵ آرد: اسطرلاب چیست ؟ این آلتی است یونانیان را، نامش اسطرلابون ای آئینه نجوم و حمزه اسپاهانی او رااز پارسی بیرون آورد که نامش ستاره یاب است و بدین آلت دانسته آید وقتها، آنچ از روز و شب گذشته بود به آسانی و غایت درستی. و نیز دیگر کارها که از بسیاری نتوان شمردن. و این آلت را پشت است و شکم و روی و اندامهای پراکنده. و ایشان را بهم آرد قطبی که بمیان اوست. و برین آلت صورتهاست و خطها. و هر یکی را نامی است و لقب نهاده مر دانستن را. اندامهای اسطرلاب کدامند؟ جمله اسطرلاب گرد است. و از گردی او بیکی جای افزونی دارد بیرون آمده، نامش کرسی. و اندرو سولاخی است آویزه را و حلقه ای اندر وی و بمرکز اسطرلاب سولاخی است، و اندر او قطب همی گردد. و اندر قطب اسبکی همی درآید تا قطب بدان بتواند داشتن آنچ بدو اندرآمده استو بر پشتش پاره ای است دراز چون مسطرة و بر قطب همی گردد نامش عضاده و بهر دو سرش نوککهای تیز بیرون آمده و هر دو را مریهای عضاده خوانند و فروتر از آن سوی میانه دو پاره است چهارسو و بر روی عضاده بر پای خاسته نامشان لبنه، اَی خِشتک. و نیز هدفة خوانند ای نشانه ای که بر اوتیر زنندو بمیان هر یکی از این دو خشتک، سولاخکی است تنگ نامش سولاخ شعاع. و گر نیز گوئی سولاخ نگرستن شاید، و اما روی اسطرلاب آنست کز آنسوی پشت اوست. و گرد بر گرد او دیوارکی است نامش حُجرهو اندرونش بر روی صفیحه ای است دریده، نامش عنکبوت. و نیز شبکه گویند و اندرین دایره ای است تمام و بر وی نامهای دوازده برج نبشته و نامش منطقةالبروج. وز او از سر جدی چیزکی تیز بیرون آمده است خرد نامش مری مطلق بی صفت. و چون عنکبوت را بگردانی همیشه این مری مر حجره را ببساود. و گرد بر گرد منطقه نوکهای تیز است بیرون آمده ازپارهای چون سه سو و نام کواکب ثابته بر آن نبشته. وآن سرکهای تیز را مریهای کواکب خوانند و چون فرس ازقطب بیرون آری عنکبوت و صفیحه ها جدا شوند. و این صفیحه ها زیر عنکبوت باشند. هر روی از آن عرض شهری را کرده یا عرض اقلیمی را. نامهای خطهای اسطرلاب کدامند؟ اما بر پشت او چون برابر خویش گیری و کرسی زبر سوی باشد، آن قطرش که بر پهناش هست از دست راست تو تا دست چپ او را خط افقی خوانند. و نیز خط مشرق و مغرب خوانند. و آن چهاریک چپ از نیمه زبرینش ربع ارتفاع خوانند. و به نود پاره راست بخش کرده است. آن را اجزاء ارتفاع خوانند. و آغازشان از خط افقی است و به نود رسد برابر نیمه کرسی. و پنجگان آن یا دهگان زبرش نبشته بود بحروف جُمUًل. و آن چهاریک که برابر ربع ارتفاع است او را ربع ظِل خوانند. و قسمت کرده است به انگشتهای سایه. و آغازش از آن قطر است که از نیمه کرسی همی آید. و نهایتشان را حد نیست. زیراک آنجا سپری شوند کجا اسطرلابگر عاجز شود از جهت تنگ شدنشان. فاما آنچ بر عنکبوت است آنست که پیشتر گفتیم. و اما آنچ بر صفیحه ها بود نخست بر هر روی سه دایره بود متوازی. بزرگترینشان که بیرون تر است و از مرکز دورتر و بکرانه صفیحه نزدیکتر نامش مدار جدی است و خردترینشان که اندرونتر است و بمرکز نزدیکتر نامش مدار سرطان. و میانگی نامش مدار حمل و میزان و بهر صفیحه ای بر دو قطر است که رویش را بچهار پاره راست همی بخشند آنک بر پهناست ازدست راست بچپ او را خط مشرق و مغرب خوانند. و بر مرکز فصل شود تا نیمه چپ خط مشرق باشد و نیمه راست خط مغرب و قطر دوم بر افق فصل شود تا آن پاره که از وی سوی کرسی است خط وسطالسماء خوانند و نیز خط نصف النهار و دیگر پاره فرودین خط وتدالارض و نیز او را خط نصف اللیل خوانند. و افق آن قوسی باشد که بر هر دو تقاطع مدار حمل با خط مشرق و مغرب همی گذرد و آن قوسهاو دایره ها که زیر افقاند و ماننده او مقنطرات خوانند. وزین مقنطرها هرچ از خط نصف النهار سوی مشرق افتدمقنطرات شرقی خوانند و هرچ از وی سوی مغرب افتد مقنطرات غربی خوانند. پس مقنطره یکی باشد. و لکن بخط نصف النهار چون او را دوپاره کنند، دو نام گیرد تا مقنطرات مشرق و مقنطرات مغرب باشند و همچنان افق دونیمه شود. یکی افق مشرق بود و دیگر افق مغرب. و میان کهترین مقنطره نقطه ای است بر وی حرف ص نبشته، نامش سمت الراس است. و خطهای ساعات معوجه آن اند که زیر افق میان مدار سرطان و مدار جدی کشیده است. و بمیان هر دو خطی عددشان نبشته است از یکی تا دوازده. پس اسطرلاب تمام و نیمه و جز این چون باشند؟ اسطرلاب تمام آن بود که مقنطراتش کشیده باشد از افق تا سمت الراس، نود مقنطره راست. و عددشان بحروف جُمل نبشته بود از سوی مشرق و مغرب از یکی تا نود، بولاء عدد طبیعی. و چون اندازه اسطرلاب خردتر بود ازآن مقدار که تمام را شایست تا همه مقنطرات اندرو نگنجد میان هر دو یکی یله کنند تا آنچ کشیده شود اندروچهل و پنج باشد و عددشان که نبشته آید عددهای جفت متوالی باشند و آن اسطرلاب را نصف خوانند اگر نیز از آن خردتر باشد مقنطرات او سی کنند و او را ثلث خوانند. ای مقنطراتش سه یک نوداند. و هم بر این قیاس سدس بود و عشر. و خمس هیچ نکنند هرچند که شاید کردن. و هرچ از این معنی بر مقنطرات کرده آید همچنان بدرجه های بروج کرده آید پس دانسته آید داننده را که سبب این نامها بزرگی و خُردی اسطرلاب بود و چابکی دست و ناچابکی صُنّاع.  اسطرلابهائی که مخالف این اسطرلاب و صفات او باشند کدامند؟ اسطرلاب باول دو گونه است :یکی شمالی و آن آن است که صفت کردیم ساده بی افزونی بربایست. و دیگرگونه جنوبی و نشانش بعنکبوت آن باشد که برج سرطان بدان جای بود که ما جدی نبشته ایم و جدی بجای سرطان و باقی برجها بجایهائی برابر این. و نشانش بصفیحه آن بود که هر دو سر افق و برخی از مقنطرات فروسو بود و گوژیشان سوی کرسی. آنگاه باقی مقنطرات بر نهاد اسطرلاب شمالی بود وزین دو گونه بسیار لونها ترکیب کنند چون آسی که منطقةالبروج او ببرگ مورد ماند و چون مُطبل که ماننده طبل بود. و چون مُسرطن وز اسطرلاب لونی است او را مُبَطUًخ خوانند و مقنطراتش و منطقةالبروج اندرو گرد نبوند و لکن فشرده پهن چون خربزه وزین جهت مُبَطUًخ خوانند. و نیز بود که مخالفت اسطرلاب از جهت زیادتها بود چون صفیحه مطرح الشاع و صفیحه آفاقی و آنچ بر صفیحه ها کشند از دایره های سموت که گرد آمدن آن بر سمت الراس باشد. و نیز خطهای ساعات مستوی یا معوج و خط برآمدن سپیده و فروشدن شفق و آنچ بر پشت اسطرلاب کنند از خطهای جیوب وز ظل سُلم و خطهای زوال و نماز دیگر. آنگه بضرورت آن را عضاده محرفه، آنک از دراز بدونیم کرده بود و بر وی خطهای ساعات معوج نگاشته و قسمت جیب ها و قوسها و عددشان. و این باب را نهایت نیست - انتهی.   رساله ای خطی بدست افتاد که در شناساندن اسطرلاب و اجزای آن باندازه ای که در این لغت نامه ضرور است کافی بود لکن مولف آن معلوم نشد. اینک عین آن را نقل میکنیم، چه بیرونی که از اهل خوارزم است و بقول خود اوخوارزم دوحه ای از شجره فرس است فارسی عصر را روشن و مفهوم بیان نکرده است : بدان که : آنچه علاقه در اوست حلقه بود و آنچه حلقه در وی بود آن را عروة گویند و بلندی که عروة بر او بسته بود آن را کرسی گویند و آنچه کرسی بر او بود و بر صفایح و غیر آن مشتمل بود آن را حجره و ام خوانند و صفیحها در حجره بود و بر روی صفیحه ها صفیحه مشبکه را عنکبوت و شبکه خوانند و دائره ای که بر روی حجره بود بسیصد و شصت قسم کنند و ابتدا از خطی کنند که بر کرسی بگذرد و بعلاقه پیوندد و از جانب راست بر توالی و هر پنج و ده را به رقوم نوشته باشند و آن را اجزای حجره خوانند بر ظهر اسطرلاب دو خط مستقیم بر زوایای قائمه کشیده باشند یکی از جانب علاقه آید آن را خط علاقه و خط وسطالسماء گویند و آن دیگری را خط مشرق و مغرب و دائره که بر پشت حجره کشیده باشند بدین خطها بچهار قسم متساوی شود و ربعی را از دو ربع که بر دو جانب کرسی بود به نود قسم کرده باشند و آن را اجزاء ارتفاع خوانند و باشد که هر دو ربع را که قسمت کرده باشند وهر ربع از دو ربع که از شیب بود اجزاء ظل نقش کرده باشند و بر صفایح دوایر بسیار بود از آنجمله سه دائره متوازی بود که مرکز هر سه مرکز مدار صفیحه باشد آنچه در میان بود مدار راس الحمل و میزان، و آنچه در بیرون بود، مدار راس الجدی و آنچه در اندرون بود مدار راس السرطان و این در اسطرلاب شمالی بود و در اسطرلاب جنوبی، مدار راس الجدی در اندرون باشد و مدار راس السرطان در بیرون. و دوایر دیگر که بر روی یکدیگر کشیده باشند و مرکز آن بمرکز صفیحه بود و بعضی از آن دوایر تمام و بعضی ناتمام باشد آن را دوایر مقنطرات خوانند و آن بر قسم فوقالارض بود از صفیحه و آنچه میان همه دوایر بود و بر مرکز او علامت «ص» کرده باشند آن را سمت الراس خوانند. آنچه بر کرانه بود که ناتمام بود آن را افق مشرق و مغرب خوانند دو خط مستقیم که بر مرکز صفیحه متقاطع شوند یکی را بعلامت «ص» کشیده باشند خط وسطالسما و نصف النهار خوانند و خط دیگر را خط مشرق و مغرب از آنجمله یک نیمه که با جانب راست بود خط مغرب خوانند و دیگر نیمه که با جانب چپ بود خط مشرق خوانند و همچنین افق مشرق و افق مغرب. و در میان مقنطرات عددها نوشته بود متزاید تا به نود که بسمت الراس رسد و تزاید آن اعداد در اسطرلاب مختلف بود. در سدسی شش شش می افزایند و در ثلثی سه سه و در نصفی دودو، و در اسطرلاب تام یک یک و در زیر مقنطرات که قسم تحت الارض بود قوسهای خرد باشد که آن را بدوازده قسمت کرده باشند شش در جانب راست میان افق مغرب و خط وسطالسماء و شش در دیگر جانب میان افق مشرق و خط وسطالسماءآن را خطوط ساعات معوجه و ساعات زمانی خوانند و باشد که قوسهای دیگر کشیده باشند که بر نقطه «ص» با هم رسند آن را دوایر سموت خوانند و بسیار بود که آن قوسها در قسم تحت الارض نیز برکشند و بر عنکبوت دایره تام بود و بروج دوازده گانه بر آنجا نوشته آن را منطقةالبروج خوانند و هر برجی مقسوم بود به اجزای شش شش درسدسی و سه سه در ثلثی و بر این قیاس، بر سر جدی زبانی بود که در برابر اجزاء حجره میگردد و آن را «مری» راس الجدی خوانند و زواید دیگر باشد که بر هر یکی نام کوکبی از ثوابت نوشته باشند آن را «شظایای» کواکب خوانند، هر یکی شظیه کوکبی و «مری» کوکب نیز خوانند. و در اسطرلاب شمالی آنچه در اندرون منطقةالبروج افتد عرضش شمالی بود و آنچه بیرون بود عرضش جنوبی بود و آنچه ماننده سیخ در مرکز حجره و صفحات و عنکبوت بگذرد آن را قطب خوانند و آنچه بر پشت حجره بود و آلات ارتفاع بر او بسته باشد آن را عضاده خوانند و آنچه بر دو طرف عضاده بسته بود آن را «دفتان» خوانند و هر یکی را «لبنه» خوانند. و دو شظیه که بر دو طرف عضاده بود آن را دو شظیه ارتفاع خوانند و در دو لبنه دو ثقبه بود آن را ثقبهای ارتفاع خوانند و آنچه قطب بدو استوار کنند آن را «فرس» خوانند و حلقه ای که در زیر فرس بود تا فرس از سطح عنکبوت مرتفع شده باشد آن را فلس و پشیز خوانند و زائدی که از سطح عنکبوت مرتفع بود و بدان عنکبوت میگردانند آن را مدیر [ مدبر؟ ] خوانند. و آنچه صفایح بدان استوار کنند چنانچه عنکبوت حرکت نتواند کرد آن را ممسک خوانند و بر عضاده بعضی از اسطرلابات دوازده خط در بینها کشیده باشند آن را خطوط ساعات معوجه خوانند و صفایح بسیار جهت شهرهای مختلف باشد. و در هر اسطرلابی صفیحه آفاقی باشد و آن صفیحه ای بود که بر ارباع او دوایر بسیار کشیده باشند و در هر ربعی قوسی چند که هر یک [ در ] نقطه ای متقاطع شوند و آن نقطه موضع تقاطع خط مشرق و مدار راس الحمل و المیزان بود و هر یکی از آن قوسها افق شرقی موضعی باشد که عرضش بر آنجا نوشته باشند و چون صفیحه چنان بدارند که آن قوس بر جانب چپ افتد و محدب او با شیب بود خط وسطالسماء آن افق خطی بود که از مرکز صفیحه ببالا رود. اینست القاب آنچه در اسطرلاب مشهور یافته شود و در بعضی اسطرلابات که باعمال غریب کرده باشند آن را بحسب معانی لقبهای موافق باشد. باب دویم : در معرفت ارتفاع گرفتن آفتاب و ستارگان : ارتفاع از آفتاب و ستاره چنانچه مشهور است بباید گرفت، اگر آفتاب باشد علاقه بدست راست بباید گرفت و اسطرلاب را معلق بایدگردانید و پشت اسطرلاب بخود باید کرد و یک جانب او را که اجزای ارتفاع بر او نقش کرده باشند به آفتاب دارد و عضاده بگرداند تا نور آفتاب از یک ثقبه بر دیگری افتد پس نگاه کند با شظیه که ارتفاع بر چند جزء افتاده است آنچه باشد ارتفاع بود در آن وقت. و اگر ارتفاع از ستاره گیرند اسطرلاب بر بالا بباید داشت و بیک چشم از یک ثقبه نگاه میکند و عضاده بگرداند تا نور بصر بهر دو ثقبه بگذرد و کوکب در نظر آید پس نگاه کندتا شظیه ارتفاع بر چند جزو افتاده است آنچه یافته شود ارتفاع کوکب بود و اگر قرص آفتاب در میان ابر بتوان دیدن و نورش بر زمین ظاهر نبود هم برین طریق ارتفاع باید گرفت آنگاه معلوم باید کرد شرقی بود یا غربی بدان طریق که بعد از یک لحظه دیگر ارتفاع باید گرفت اگر زیاده شده باشد، ارتفاع شرقی باشد و اگر کمترشده باشد ارتفاع غربی بود و بوقت آنکه آفتاب یا کوکب به نصف النهار نزدیک بود احتیاط تام باید کرد که به اندک مدت تفاوت محسوس نشود و یک ارتفاع زمانی دراز بماند. باب سیم : در معرفت طالع از ارتفاع : درجه آفتاب را از درجات منطقةالبروج طلب باید کردن بعد از آنکه در تقویم معلوم کرده باشند همچنین مقنطره ارتفاعی که گرفته باشند از مقنطرات صفیحه، اگر ارتفاع شرقی بود از جانب چپ و اگر غربی بود از جانب راست، پس درجه آفتاب را بر آن ارتفاع باید نهادن و نگاه کردن تا بر افق شرقی کدام درجه افتاده است از درجات منطقةالبروج آن درجه طالع وقت بود، و همچنین بشب مری آن کوکب را که ارتفاع ازو گرفته باشند یعنی شظیه ای که آن کوکب را باشد بر مقنطره ارتفاع او باید نهاد شرقی یا غربی چنانچه باشند و نگاه کند تا از منطقةالبروج کدام درجه بر افق شرقی افتاده است آن درجه طالع بود. ودر این عمل در اسطرلابهای غیرتام گاه باشد که درجه آفتاب را علامت متعین نبود بدان سبب که میان دو خط افتاده باشد و همچنین گاه باشد که مقنطره ارتفاع که بر صفیحه کشیده باشند موافق آن ارتفاع نیفتد که یافته باشند بلکه آن ارتفاع در میان دو مقنطره باشد و همچنین گاه بود که درجه طالع میان دو خط بود از اجزاء بروج و در این اوضاع اگر بنظر و قیاس، آن تفاوت را مقداری گیرند شاید. و به تقریبی مقصود حاصل شود و اگرخواهند که بنوعی از حساب معلوم کنند بر این وجه عمل باید کرد و این عمل را تعدیل خوانند. اما تعدیل موضع آفتاب چنان باید کردن که آن دو خط که آفتاب میان هر دو افتاده باشد معلوم کنند، و اول خطی از آن هر دوبر مقنطره ای از مقنطرات ارتفاع نهند و مری راس الجدی نشان کنند یعنی جزوی که مری مقابل آن جزو باشد از اجزای حجره بشمرند و نشان کنند پس خط دویم بر همان مقنطره نهند و مری نشان کنند و میان هر دو نشان از اجزای حجره بشمرند آنچه باشد آن را اجزای تعدیل خوانند، پس نگاه کنند تا مابین خط اول و موضع آفتاب چند درجه باشد آن درجات را در اجزای تعدیل ضرب کنند و حاصل را بر تفاوت اجزاء منطقه یعنی شش شش در اسطرلاب سدسی و سه سه در ثلثی قسمت کنند آنچه بیرون آید به عدد آن از نشان اوّل که مری نشان کرده باشند در جهت نشان دویم بشمرند آنجا که رسد مری بر آنجا نهند پس نگاه کنند تا بر آن مقنطره مفروضه مذکوره کدام جزو افتاده است از اجزاء منطقةالبروج، علامت سیاه بر او کنند و آن موضع آفتاب بود. مثالش در اسطرلاب سدسی در صفیحه عرض «لو» فرض کردیم که آفتاب در شانزده درجه ثور بودو آن میان دو خط بود یکی خط دوازده و دیگر خط هجده و ارتفاع وقت بیست وچهار درجه شرقی اول خط دوازده برمقنطره «کد» شرقی نهادیم و مری نشان کردیم و میان هر دو نشان چهار درجه و نیم یافتیم و این اجزاء تعدیل است پس تفاوت میان خط اول یعنی دوازده ثور و موضع آفتاب یعنی شانزده ثور بگرفتیم چهار بود، در اجزاء تعدیل ضرب کردیم هجده حاصل شد آن را بر تفاوت اجزاء منطقة یعنی شش قسمت کردیم بیرون آمد سه پس از علامت اول سه جزو بشمردیم آنجا که رسید مری بر او نهادیم و لامحاله میان مری و دوم یک جزء و نیم مانده بود نگاه کردیم تا بر مقنطره «کد» شرقی کدام جزو افتاده است از منطقه، آن جزو موضع آفتاب بود. علامت بر وی کنیم تابوقت حاجت معلوم باشد. اما تعدیل مقنطرات چنان بایدکرد که چون ارتفاع موجود میان دو مقنطره افتاده باشد موضع آفتاب را بر مقنطره اول باید نهاد و مری نشان کرد پس بر مقنطره دوم باید نهاد و مری نشان کرد ومیان هر دو نشان اجزای تعدیل نام نهاد، پس تفاوت میان مقنطره اول و ارتفاع موجود را در اجزاء تعدیل ضرب باید کرد و بر تفاوت میان هر دو مقنطره که در اسطرلاب سدسی شش بود و در ثلثی سه قسمت کرد آنچه بیرون آید «مری» را بعدد آن اجزاء از علاقه اول سوی علاقه دویم باید گردانید تا درجه آفتاب بر آن ارتفاع بود که یافته باشد. مثالش هم در اسطرلاب سدسی بر صفیحه «لو» فرض کردیم آفتاب را در دوازده درجه ثور و ارتفاع آفتاب را یافتیم بیست وشش درجه و آن میان مقنطره «کد» و مقنطره «ل» است موضع آفتاب را بر مقنطره کد نهادیم و مری نشان کردیم و موضع آفتاب را بر مقنطره «ل» نهادیم و مری نشان کردیم یافتیم میان هر دو نشان هفت درجه و نیم و این اجزاء تعدیل است پس تفاوت میانه مقنطره «کد» و ارتفاع آفتاب که «کو» است و آن دوباشد در اجزاء تعدیل ضرب کردیم پانزده حاصل آمد بر تفاوت میان هر دو مقنطره و آن شش است قسمت کردیم بیرون آمد دو و نیم از علاقه اول بشمردیم بموضعی رسید که از او تا بعلاقه دویم پنج بود و مری را بر آن موضعنهادیم آفتاب بر ارتفاع موجود افتاده باشد. و اما تعدیل طالع چنان باید کردن که چون موضعی از منطقةالبروج بر افق شرقی افتاده باشد میان دو خط موضع مری نشان باید کرد پس خط اول از آن دو خط بر افق شرقی باید نهاد و موضع مری نشان کرد و تفاوت میان هر دو گرفت وآن را تفاوت اجزاء نام نهاد و بعد از آن خط دویم رابر افق شرقی نهاد و مری نشان کرد و تفاوت میان نشان خط اول و نشان خط دویم را بگرفت و آن را اجزاء تعدیل نام نهاد و لامحاله از تفاوت اجزاء زیاده بود پس تفاوت اجزا را در آنچه میان دو خط بود یعنی شش یا سه یا آنچه بود ضرب باید کرد و بر اجزاء تعدیل قسمت کرد آنچه بیرون آید بر خط اول افزود و آنچه حاصل شود درجه طالع بود. مثالش : آفتاب در دوازده درجه ثور است و ارتفاع شرقی هجده درجه در اسطرلاب سدسی، در صفیحه «لو» دوازده درجه ثور را بر مقنطره «لح» نهادیم ازمنطقةالبروج نقطه میان خط شش و خط دوازده از جوزاءبر افق مشرقی افتاد مری نشان کردیم و خط شش یعنی ازجوزا بر افق شرقی نهادیم و نشان کردیم یافتیم تفاوت اجزاء سه درجه و نیم. بعد از آن خط دوازدهم جوزا برافق شرقی نهادیم و نشان کردیم یافتیم تفاوت میان نشان که جهت شش درجه جوزا کردیم و میان این نشان پنج و نیم این اجزای تعدیل است. و چون اسطرلاب سدسی است تفاوت میان دو خط شش باشد، پس تفاوت اجزاء که آن سه درجه و نیم است در شش ضرب کردیم حاصل آمد بیست ویک، برپنج و نیم قسمت کردیم بیرون آمد سه و کسری زیاده ازنیمه آنرا یکی گرفتیم چهار شد بر خط اوّل و آن شش بود افزودیم ده درجه جوزا شد و این درجه طالع بود و مطلوب این است. واللّه اعلم بالصواب. باب چهارم : در معرفت ارتفاع از طالع: این باب عکس باب پیشین باشد و در اختیارات بدین حاجت افتد آنجا که طالع معین اختیار کرده باشندو خواهند که ارتفاع آفتاب یا کوکب معلوم کنند در آن وقت یا وقت دیگر چون ارتفاع موافق آن ارتفاع شود دانند که وقت طلوع آن درجه است که اختیار کرده اند. و طریق این عمل چنان بود که آن درجه که جهت طالع تعیین افتاده است بر افق شرقی نهند و نگاه کنند تا درجه آفتاب بر کدام مقنطره افتاده است از مقنطرات و شرقی است یا غربی، آنچه بود ارتفاع آفتاب بود چون آفتاب بدان درجه رسد وقت مفروض بود و اگر درجه آفتاب بر مقنطرات نیفتد و تحت الارض بود وقت طالع بشب خواهد بود. کوکبی از ثوابت که بر بالای زمین بود نگاه باید کرد تابکدام مقنطره افتاده است و شرقی است یا غربی وقت نگاه باید داشت تا چون ارتفاع آن کوکب بهمان مقدار رسددر مشرق یا در مغرب چنانکه بود وقت طلوع آن درجه بود. باب پنجم : در معرفت دائر و ساعات مستوی و معوج و اجزای ساعات معوج : چون درجه آفتاب را بر مقنطره ارتفاع موجود نهند و مری راس الجدی نشان کنند و بعد از آن درجه آفتاب را بر افق مشرق نهند و نشان کنند، و از نشان دویم تا نشان اوّل بشمرند بر توالی اجزاء حجره آنچه حاصل آید دایر گذشته باشد از روز، و اگر بر افقمغرب نهند و نشان کنند و میان نشان اوّل و این نشان بشمرند دایر مانده بود از روز، و همچنین اگر شظیه کوکب را بر مقنطره ارتفاع موجود نهند و نشان کنند مری راس الجدی را پس جزء آفتاب را بر افق مغرب نهند ونشان کنند و میان نشان دویم و نشان اوّل بشمرند بر توالی دایر گذشته بود از شب، و اگر جزء آفتاب را بر افق مشرق نهند و نشان کنند و از نشان اوّل تا این نشان بشمرند دایر باقی از شب بیرون آید. و اگر طالع معلوم بود و از طالع دایر خواهند که معلوم کنند بجای آنکه آفتاب یا آنکه بر مقنطره می نهند درجه طالع را بر افق شرقی نهند و نشان کنند و باقی اعمال همچنان کنند که گفته آمد، دایر ماضی یا باقی معلوم شود. و چون دایر را بر پانزده قسمت کنند آنچه بیرون آید ساعات مستوی بود زانکه چون سیصدوشصت درجه که دور فلک است بر بیست وچهار ساعت قسمت کنند حصه هر ساعتی پانزده باشد آنچه بماند هر یکی را چهار گیرند و آن دقایق ساعت بود و ساعات و دقایق ماضی یا باقی بود از روز یا شب. و اگر مجموع ساعات روز خواهند که بدانند جزء آفتاب را بر افق شرقی نهند و مری نشان کنند و بعد از آن بر افق غربی نهند و نشان کنند و میان نشان دویم و نشان اوّل بشمرند تا قوس النهار معلوم شود، پس قوس النهارچنانکه گفتیم بر پانزده قسمت کنند و آنچه بماند در چهار ضرب کنند تا ساعات و دقایق روز معلوم شود، و چون آنرا از بیست وچهار نقصان کنند باقی ساعات و دقایق شب بود، و اگر خواهند اول جزو آفتاب را بر افق غربی نهند و نشان کنند پس بر افق شرقی نهند و نشان کنند ومیان هر دو علامت بشمرند قوس اللیل بود، و قوس اللیل بر پانزده قسمت کنند ساعات شب بود. و اگر خواهند که بدانند که کوکبی از ثوابت که به شب طلوع خواهد کرد درکدام ساعت طلوع می کند جزء آفتاب را بر افق غربی نهند و نشان کنند و شظیه آن کوکب بر افق شرقی نهند و نشان کنند و میان هر دو نشان بشمرند و بر پانزده قسمت کنند آنچه بیرون آید ساعات بود از وقت غروب آفتاب تا بوقت طلوع آن کوکب.  اما معرفت اجزای ساعات معوجه : چنان بود که قوس النهار را بر دوازده قسمت کنند آنچه بیرون آید اجزای ساعات روز بود و آنچه بماند در پنج ضرب کنند تا اجزای ساعات روز و دقایق آن معلوم شود و چون او را از سی نقصان کنند آنچه بماند اجزای ساعات معوجه شب بود. بوجهی دیگر: نظیر درجه آفتاب را یعنی درجه مقابل او بر خطی نهند از خطوط ساعات معوجه که در زیر مقنطرات کشیده باشند و مری نشان کنند و بعد از آن هم نظیر درجه آفتاب بر خطی دیگرنهند که در پهلوی آن خط بود و مری نشان کنند میان هر دو نشان اجزاء ساعات روز بود. و اگر درجه آفتاب را بر این خطها نهند آنچه بیرون آید اجزاء ساعات شب بود. و اگر قوس اللیل را بر دوازده قسمت کنند هم اجزاءساعات شب بیرون آید. و اگر ربعی از ساعات مستویه روز یا شب بر وی افزایند آنچه حاصل آید اجزاء ساعات معوجه روز بود یا شب. زیرا که وقتی که ساعات معوجه وساعات مستویه مساوی باشند اجزاء ساعات معوجه زیاده باشد بر ساعات مستویه بقدر ربع ساعت و ساعات کمتر باشند از اجزاء بقدر خمس اجزاء و آن ظاهر است و گاهی که ساعات مستویه بیشتر شود یا کمتر، اجزاء هم بیشتر بود یا کمتر بحسب آن و دائماً این نسبت میان اجزاء وساعات محفوظ باشد و اگر خمس از اجزای ساعات معوجه نقصان کنند آنچه بماند اجزای ساعات مستویه روز باشد. اما ساعات معوجه گذشته از روز یا از شب، بدان طریق معلوم کنند که چون جزو آفتاب را بر مقنطره ارتفاع نهند و نگاه کنند تا نظیرش بر کدام خط افتاده است از خطوط ساعات معوجه از افق غربی تا بدان خط ببینند تا بر چند قسم افتاده است چندانکه بود ساعات معوجه بود گذشته از روز. و اگر درمیان دو خط افتد یعنی نظیرش، درجه آفتاب در میان دو خط از خطوط ساعات معوجه افتد مری نشان کنند، پس نظیر جزء آفتاب را بر آن خط نهند که با جهت افق غربی دارد و باز نشان کنند و میان هر دو نشان بگیرند و در شصت ضرب کنند و بر اجزای ساعات روز یعنی بر دوازده ساعت که ساعت معوجه است قسمت کنند تا دقایق بیرون آید. آنرا ساعات تام اضافه کنند ساعات و دقایق بود گذشته از روز. و اگر بشب بود چون کوکب را بر مقنطره ارتفاع نهند نگاه کنند تا جزو آفتاب بر خط کدام ساعات افتاده باشد بر آنچه افتاده باشد چندان ساعت از شب گذشته بود. و اگر میان دو خط افتد همچنانکه در روز گفتیم، دقایق باز بدست آرند و اجزاء ساعات شب نگاه دارند بجای اجزاء ساعات روز واگر خطوط اجزاء ساعات معوجه بر عضاده کشیده باشند اوّل درجه آفتاب را بر خط نصف النهار نهند و نگاه کنند تا بر کدام مقنطره افتاده است آنچه باشد غایت ارتفاع آفتاب بود در آن روز، پس شظیه ارتفاع بر پشت اسطرلاب بر مثل آن ارتفاع نهند اسطرلاب میگردانند چنانچه اسطرلاب با آفتاب بود تا سایه لبنه بر عضاده افتد چنانچه از هیچ جانب منحرف نشود و نگاه کنند تا طرف سایه بر کدام خط افتاده است آنکه باشد ببینند تا چه عددبر او نوشته اند، این عدد ساعات گذشته از روز بود واگر ساعات مستویه معلوم بود و خواهند که ساعات معوجه معلوم کنند ساعات مستویه در پانزده ضرب کنند و اگربا آن دقایق بود چهار دقیقه را یکی گیرند و همه را بر هم گیرند تا دایر معلوم شود پس دایر را بر اجزاء ساعات روز یا شب قسمت کنند ساعات معوجه آن معلوم شود و اگر ساعات معوجه معلوم بود و خواهند که ساعات مستویه معلوم کنند آنرا در اجزای ساعات معوجه ضرب کنندتا دایر معلوم شود پس دایر را پانزده قسمت کنند ساعات مستویه آن معلوم گردد. باب ششم : در معرفت میل آفتاب و غایات ارتفاع او و بعدکوکب از معدل النهار و ارتفاعش : در اول باب دویم مذکور شد: درجه آفتاب را بر خط نصف النهار باید نهاد و نگاه کرد تا از مقنطرات ارتفاع بر کدام مقنطره است وهر مقنطره ای که بود غایت ارتفاع آفتاب بود در آن عرض که صفیحه بر آن عرض بود و بباید دید تا میان موضع آفتاب و مدار راس الحمل چند درجه افتاده است آنچه باشد میل آفتاب بود. پس اگر آفتاب بیرون مدار راس الحمل بود میل جنوبی بود، و اگر در اندرون آن مدار باشد میل شمالی بود بشکل شانزدهم پس بشکل دوازدهم اولی و آن مقنطره ای که مدار راس الحمل بر او گذرد مساوی تمام عرض بلد بود. و میان مدار راس الحمل و هر یک از دومدار یعنی مدار راس السرطان و مدار راس الجدی بقدر میل کلی بود و چون شظیه کوکبی را بر نصف النهار نهندآن مقنطره که کوکب بر او افتد غایت ارتفاع آن کوکب بود پس شظیه کوکب در میان قطب صفیحه و نقطه «ص» باشد، در جانب شمال گذرد و اگر بیرون بود در جانب جنوب گذرد و آنچه میان موضع شظیه او و مدار راس الحمل باشد از مقنطرات بعد او باشد از معدل النهار و هر شظیه ای که در داخل مدار راس الحمل گذرد بعدش شمالی بود وهرچه بیرون گذرد جنوبی بود و آنچه بر مدار راس الحمل گذرد و بر معدل النهار باشد او را بعد نبود و ارتفاعش بقدر تمام عرض بلد بود. باب هفتم : درمعرفت مطالع بروج بخط استواء بلد و درجات قمر و طلوع و غروب و تعدیل النهار: و اگر خواهیم که مطالع بروج بخط استواء بدانیم هر برج و درجه که خواهیم بر خط مشرق نهیم و نگاه کنیم تا «مری» بر کدام جزء افتاده است از ابتداء اجزاء یعنی از خط علاقه بر توالی یعنی بر جانب راست چند جزء رفته است چندانچه برآید آن مطالع برج و درجه باشد بخط استواء ابتدا از اول حمل و اگر مطالع بروج به بلد خواهیم، برج و درجه را بر افق مشرق باید نهاد و همچنین که گفتیم مطالع بلد معلوم گردد. و اگر خواهیم که مطالع قوس مفروض به بلد یا بخط استواء معلوم کنیم ابتداء آن قوس بر خط مشرق یا بر افق مشرق نهیم و مری نشان کنیم و بعد از آن آخر آن قوس هم بر آنجا نهیم و مری نشان کنیم و میان هر دو نشان بشمریم آنچه بود مطالع آن قوس باشد. اگر بر خط مشرق نهاده باشیم مطالع بخط استواء بود و اگر بر افق مشرق نهاده باشیم مطالع بلدی بود و اگر شظیه کوکبی ازثوابت بر افق شرقی نهیم و نگاه کنیم تا مری بر کدام جزو است و از اوّل اجزاء حجره تا بدان جزء بشمریم هرچه بیرون آید مطالع درجه طلوع کوکب بود و اگر بر خط مشرق نهیم آنچه برآید مطالع درجه ممر کوکب بود برنصف النهار. و اگر شظیه کوکب بر افق مغرب نهیم آنچه برآید مطالع نظیر درجه غروب کوکب باشد و درجات طلوع و غروب و ممر از فلک البروج هم بدان عمل معلوم شود، که چون شظیه کوکب بر افق شرقی نهیم آن جزو از فلک البروج که با او بر افق شرقی بود درجه طلوع او باشد. و اگر بر افق غربی نهیم آن جزو که با او بر افق غربی بود درجه غروب او بود. و اگر بر خط مشرق یا بر خطوسطالسماء نهیم آن جزء که با او بر آنجا باشد درجه ممرّ او بود. و چون درجه ای از فلک البروج یا شظیه کوکبی بر افق شرقی نهیم و مری نشان کنیم پس بر خط مشرق نهیم و نشان کنیم آنچه میان آن هر دو نشان باشد تعدیل النهار آن درجه یا آن کوکب باشد در عرض صفیحه. باب هشتم : در معرفت خانه های دوازده گانه : چون درجه طالع بر افق شرقی نهیم آنچه بر افق غربی بود درجه سابع بود و آنچه بر خط نصف النهار بود فوقالارض درجه عاشر بود و آنچه بر خط نصف النهار بود تحت الارض درجه رابع بود و اینها اوتاد باشند، پس درجه سابع بر خط دو ساعت زمانی نهیم آنچه بر خط نصف النهار فوقالارض باشد درجه یازدهم بود و تحت الارض درجه پنجم، پس درجه سابع را بر خط چهار ساعت زمانی نهیم آنچه بر خط نصف النهار بود فوقالارض درجه دوازدهم باشد و تحت الارض درجه ششم، پس درجه طالع را بر خط ده ساعت زمانی نهیم آنچه بر خط نصف النهار بود فوقالارض درجه نهم بود و تحت الارض درجه سیم، پس درجه طالع را بر خطهشت ساعت زمانی نهیم آنچه بر خط نصف النهار بود فوقالارض درجه هشتم بود و تحت الارض درجه دویم و بدین عمل درجات خانه های دوازده گانه معلوم شود. باب نهم : در معرفت ساعات صبح و شفق: نظیر درجه آفتاب را بر منطقه هجده درجه غربی نهیم و مری نشان کنیم، پس بر افق مغرب نهیم و مری نشان کنیم، و میان هر دو بشمریم و بر پانزده قسمت کنیم آنچه بیرون آید ساعات باشد میان طلوع صبح و طلوع آفتاب و همچنین نظیر درجه آفتاب را بر افق مشرق نهیم و مری نشان کنیم پس بر مقنطره هجده درجه شرقی نهیم و مری نشان کنیم و میان هر دو بشمریم و بر پانزده قسمت کنیم آنچه بیرون آید ساعات بود میان غروب آفتاب و غروب شفق. و اگر از کوکبی ارتفاع گرفته باشیم آن ارتفاع را بر مقنطره ارتفاع او نهیم، پس نگاه کنیم تا نظیر درجه آفتاب بر کدام مقنطره است از مقنطرات ارتفاع چندانچه بود ارتفاع سر مخروط ظل ّ زمین بود اگر شرقی بود و کمتر ازهجده درجه هنوز شفق فرونشده باشد، و اگر بیشتر بود شفق فروشده است. و اگر غربی بود و بیشتر از هجده درجه هنوز صبح برنیامده باشد و اگر کمتر از هجده درجه باشد صبح برآمده باشد. و اگر بر خط وسطالسماء باشد نیم شب باشد. باب دهم : در معرفت ظل از ارتفاع و ارتفاع از ظل : ظل که بر پشت اسطرلاب کشیده باشند، اگر ابتدا از خط علاقه از جانب شیب کرده باشند و تاخط مغرب نقش کرده ظل مستوی باشد، یک شظیه ارتفاع بر ارتفاع چهل وپنج درجه باید نهاد و نگاه کردن تا دیگر شظیه بر چه علامت افتاده است اگر بر دوازده افتاده باشد ظل اصابع بود و اگر بر هفت یا ششم و نیم افتاده بود ظل اقدام بود و چون ارتفاع معلوم شد شظیه بر آن ارتفاع نهند و دیگر شظیه بر ظل آن ارتفاع افتد که مطلوب باشد. اما اگر ربعی که ظل بر او نقش کنند بدو نیمه کرده باشند و از منتصف دو عمود اخراج کرده یکی بر طرف خط علاقه و دیگر بر طرف خط مشرق و مغرب و هر عمودی را بدوازده قسم کرده و علامت بر او نوشته یکی را ابتداء از خط علاقه و دیگر را از خط مشرق و مغرب، آن را «ظل سلم» خوانند. و نگاه کنند اگر ارتفاع بیشتر از چهل وپنج بود ظل که گیرند «اصابع مستوی» باشد و اگرکمتر بود «ظل معکوس» باشد، صد و چهل و چهار را بر آن قسمت باید کرد تا آنچه بیرون آید «ظل ّ مستوی» بود. و اگر وقتی ظل ّ معلوم باشد و ارتفاع معلوم نباشد شظیه عضاده را بر آن ظل نهند تا دیگر شظیه بر ارتفاع مطلوب افتد. و اگر بر ظهر اسطرلاب ظل ّ سلّم بود نگاه باید کرد اگر ظل ّ معلوم کمتر از دوازده بود هم این عمل باید کرد و اگر بیشتر بود صد و چهل و چهار را بر او قسمت باید کرد و آنچه بیرون آید، در آن عمود که بر خط مشرق و مغرب افتاده است طلب کرد و شظیه بر او نهاد تا دیگر سر شظیه بر ارتفاع مطلوب افتاده باشد. باب یازدهم : در معرفت طالع سال مستقبل از سال ماضی : چون طالع سال گذشته معلوم باشد و خواهند که طالع سال آینده معلوم کنند، درجه طالع سال بر افق شرقی نهند و بنگرند تا مری بر کدام جزو افتاده است پس بر توالی اجزاء حجره که آن خلاف توالی اجزاء بروج باشد هشتاد و هفت جزوبشمرند و مری بآنجا آرند و نگاه کنند تا بر افق شرقی کدام برج و درجه افتد آنچه باشد طالع سال آینده بود پس نگاه کنند تا موضع آفتاب فوقالارض است یا تحت الارض اگر فوقالارض بود وقت تحویل بروز بود، و اگر تحت الارض بود وقت تحویل به شب بود، پس ساعات تحویل چنانکه گفتیم معلوم باید کردن و طالع تحویل سال موالید همچنین استخراج باید کرد.  باب دوازدهم : در معرفت عرض بلد و تحقیق آن : اگر عرض بلد بتحقیق معلوم نبود در روزی که خواهند، ارتفاع نصف النهار معلوم باید کردن چنانکه ارتفاع می گیرند هر لحظه تا بغایتی رسد که دیگر زیاده نشود و بعد از آن روی در نقصان نهد پس تقویم آفتاب را در آن روز معلوم کنند و میلش بگیرند چنانکه گفتیم اگر آفتاب میان اوّل حمل و میزان باشد میل آفتاب را از غایت ارتفاع نقصان کنند و اگر در نیمه دیگر بود بر غایت ارتفاع افزایند آنچه حاصل شود از نود نقصان کنند باقی عرض بلد بود. اگر آفتاب در اول حمل یا میزان بود غایت ارتفاع از نود نقصان کنند باقی عرض بلد بود و اگر بشب بود غایت ارتفاع کوکبی معلوم کنند بعدش از معدل النهار بگیرند چنانکه گفتیم پس اگر کوکب بیرون مدار راس الحمل دور کند بعدش بر غایت ارتفاع افزایند و اگر در اندرون مدار دور کند بعدش از غایت ارتفاع بکاهند و حاصل یاباقی که بود از نود نقصان کنند آنچه بماند عرض بلد بود. و اگر کوکبی را از کواکب ابدی الظهور ارتفاع گیرند تا بلندترین ارتفاعات و فروترین ارتفاعات معلوم کنند و کمتر از بیشتر نقصان کنند آنچه حاصل آید بدو نیمه کنند و یک نیمه را بر ارتفاع کمتر افزایند یا ازارتفاع بیشتر بکاهند عرض بلد حاصل آید. باب سیزدهم : در معرفت طالع وقت در شهری که آنرا صفیحه نباشد: اگر عرض بلدرا صفیحه معین نبود و خواهیم که طالع وقت معلوم کنیم صفیحه ای که بدان نزدیکتر بود بگیریم و طالع وقت را بدان صفیحه معلوم کنیم پس میل آن طالع معلوم کنیم و آنرا در تفاوتی که میان عرض شهر ما و عرض صفیحه باشد ضرب کنیم و بر میل کلی قسمت کنیم آنچه بیرون آید تعدیل بود. پس درجه طالع را در آن صفیحه بر افق شرقی نهیم و نگاه کنیم تا مری بر کدام جزو افتاده است نشان کنیم اگر عرض صفیحه بیشتر از عرض شهر ما بود و میل طالع شمالی بود عنکبوت را بر توالی بروج بگردانیم تا مری از موضع خویش بقدر تعدیل زایل شود، و اگر میلطالع جنوبی باشد بر خلاف توالی بروج بگردانیم تا مری بقدر تعدیل از موضع اوّل زایل نشود، و اگر عرض صفیحه کمتر از عرض شهر ما بود و میل طالع شمالی بود عنکبوت را بر خلاف توالی بگردانیم و اگر میل طالع جنوبی بود بر توالی بگردانیم تابقدر تعدیل ز
AE بازدید : 21 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
گفته مي‌شود در ۲۱ جولاي ۱۹۶۹ ساعت ۲:۵۶ بامداد صبح به وقت گرينويچ پاي چپ يك فضانورد آمريكايي به نام نيل آرمسترانگ براي اولين بار در تاريخ بشريت سطح جسم سماوي ديگري غيراز زمين را لمس كرده است. همچنين ادعا مي‌شود بعد از او طي سه سال ونيم ۱۱ فضانورد ديگر كه همگي آمريكايي بودند نيز قدم زدن بر سطح ماه را تجربه كردند. شايعه است كه اين فضانوردان ۳۸۲ كيلوگرم سنگ يا ساير مواد معدني را از ماه با خود به زمين آورده‌اند اما حقيقت دارد كه براي انجام اين كار حدود ۲۵ ميليارد دلار پول خرج كرده‌اند؟ آيا سفر به ماه يك واقعيت تاريخي است يا محصولي شگفت‌انگيز از استوديوهاي فيلم‌برداري هاليوود كه به منظور نمايش قدرت صنعتي و علمي ايالات متحده آمريكا به دروغ خلق شده است؟ آيا بشر بر ماه قدم گذاشته است؟ اين نوشتار در پي اثبات و تاييد هيچ‌كدام از طرفين اين ادعا نيست و تنها به ذكر واقعيت‌هاي تاريخي علمي و فني اين بحث طولاني خواهد پرداخت.  اجازه دهید قدری زمان را به عقب برگردانیم به چهارم اکتبر ۱۹۵۷؛ زمانی که رقیب اصلی ایالات متحده آمریکا در بازی کودکانه‌ای که جنگ سرد نامیده می‌شد برگ برنده‌ای رو کرد که بازی را به نفع او برمی‌گرداند. بیپ‌های منظم و قطع‌نشدنی اسپوتنیک۱، اولین ماهواره جهان را وارد عرصه جدیدی کرد و خواب از چشمان ابرقدرت غربی ربود. آمریکایی‌ها که به نوعی خود را برادر بزرگ‌تر دنیای غرب می‌دانستند با این قدم بزرگ روس‌ها به شدت تحقیر شده بودند اما هنوز چشم از ضربه نخست باز نکرده بودند که روس‌ها، ضربات بعدی را محکمتر وارد کردند؛ روس‌ها اولین موجود زنده زمینی در فضا که سگی به نام لایکا بود و بعدا اولین انسان را هم به فضا فرستادند. افتخار ارسال اولین بانوی فضانورد دنیا را هم آن‌ها کسب کردند. اولین کشف علمی در فضا، اولین سفر بین سیاره‌ای، اولین کاوشگر فضایی به مقصد ماه، و مریخ و زهره، اولین تصویر از سمت به اصطلاح تاریک ماه و اولین و تنها تصویر ارسالی از سطح سیاره ناهید و... و همچنان فهرست افتخارات روس‌ها در کاخ کرملین پرتعداد‌تر و فشارهای سیاسی و اجتماعی بر کابوهای کلبه عموسام فزونی می‌یافت. آمریکایی‌ها باید کاری می‌کردند تا این تحقیر روزافزون جایی متوقف می‌شد.   پروژه کلید خورد اما داستان اصلی ما از روزهای پایانی سال ۱۹۶۰ زمانی که جان اف کندی به عنوان سی و پنجمین رئیس‌جمهوری ایالات متحده آمریکا قسم یاد کرد، آغاز می‌شود. کندی که با شعار برتری موشکی و فضایی نسبت به رقیب اصلی جنگ سرد، قدم به رقابت‌های انتخاباتی گذاشته بود تنها پس از چند ماه از تحویل گرفتن اتاق خود در کاخ سفید با خبر ویران‌کننده پروازمداری یوری گاگارین نخستین فضانورد دنیا روبه‌رو شد. کندی یادداشتی برای معاون خود لیندون بی‌جانسون نوشت و از او خواست که وضعیت ایالات متحده آمریکا را در زمینه تکنولوژی فضایی بررسی کند و طرحی برای برتری این کشور در دسترسی به فضا ارائه دهد. یک هفته‌ای طول کشید تا جانسون پاسخ خود را به پرزیدنت ایالات متحده آمریکا بنویسد؛ پاسخی که سرنوشت فعالیت‌های فضایی بشر را به شدت دگرگون کرد. در آن نامه جانسون قید کرده است؛ سفر سرنشین‌دار به ماه، آن‌قدر بزرگ و دست‌نیافتنی است که بتواند سال‌ها آمریکا را در حاشیه امنیت برتری در صنعت فضایی دنیا قرار دهد. کمی بعد و پس از مذاکرات و مشورت‌های مفصل با کار‌شناسان و خبرگان و تنها کمی بیش از یک ماه پس از سفر تاریخی یوری گاگارین به فضا، رئیس‌جمهور آمریکا حمایت قاطع خود را از پروژه‌ای آن‌قدر عظیم و مشکل که از نظر او برتری آمریکا را در سفر به فضا اثبات کند، اعلام کرد. کار عظیم پروژه سفر به ماه اکنون رسما آغاز شده بود و طبق وعده کندی می‌بایستی تا قبل از سال ۱۹۷۰ تحقق می‌یافت.  در آن زمان ناسا تنها توانسته بود یک نفر را از طریق پرواز زیرمداری به فضا بفرستد و فناوری فضایی آن‌ها برای ارسال فضانوردی به مانند یوری گاگارین که سفر به فضا را از طریق یک پرواز مداری تجربه کرده بود، بسیار عقب‌افتاده محسوب می‌شد. نخست‌وزیر وقت اتحاد شوروی، پرواز فضایی آلن شپرد نخستین فضانورد آمریکایی را در مقایسه با پرواز مداری یوری گاگارین به پرش یک کک تشبیه کرده بود! حتی کارمندان و مهندسان ناسا نیز در آن زمان به آرزوی بلندپروازانه رئیس‌جمهور کشورشان تردید داشتند. کنگره آمریکا با بودجه ۲۵ میلیارد دلاری ناسا موافقت کرد و جنبش ملی بزرگی به راه افتاد تا آرزوی برتری‌جویانه‌شان برآورده شود. در اوج این فعالیت‌ها حدود ۴۰۰ هزارنفر به طور مستقیم و غیرمستقیم در استخدام ناسا بودند و ۲۰ هزار شرکت، دانشگاه، مرکز تحقیقاتی و واحد صنعتی مختلف برای ناسا کار می‌کردند.   پشت‌پرده نمایش در دوازدهم سپتامبر ۱۹۶۲، جان اف کندی در نطقی تاریخی در دانشگاه رایس رسما استراتژی فضایی ایالات متحده آمریکا برای فرستادن و بازگرداندن فضانورد به ماه تا پایان دهه ۶۰ ارائه کرد. در آن نطق مشهور جمله‌ای تاثیرگذار وجود دارد که می‌گوید: «ما انتخاب کردیم که تا پایان این دهه به ماه سفر کنیم و کارهای مهم دیگری انجام دهیم نه به این خاطر که آن‌ها اهدافی سهل‌الوصول هستند بلکه اتفاقا به این دلیل که این اهداف بسیار سخت‌اند.» حدود یک ماه بعد، او در دیدار خود با جیمز وب، نخستین رئیس ناسا گفت: «سفر به ماه از نقطه نظر سیاسی و سیاست بین‌المللی بسیار حائز اهمیت است. وگرنه در شرایط عادی، ما نمی‌بایستی چنین حجم عظیمی از پول را خرج سفر به فضا کنیم. من شخصا زیاد به فضا علاقه‌مند نیستم. البته که فضا خوب است و ما بهتر است بدانیم آن بالا چه خبر است. ما آماده هستیم که مبالغ معقولی را در این باره خرج کنیم. اما الان ما بودجه فوق‌العاده‌ای برای این طرح درنظر گرفته‌ایم و همه طرح‌های داخلی خود را فدای این ایده بزرگ کرده‌ایم. از نظر من تنها دلیل منطقی این کار این است که به آن‌ها [روس‌ها] نشان دهیم که هرچند ما سفر به فضا را چند قدمی پشت سر آن‌ها آغاز کرده‌ایم اما به یاری خدا از آن‌ها سبقت خواهیم گرفت.»  این همه نشان از آن دارد که انگیزه اصلی ایالات متحده آمریکا از برداشتن چنین گام بزرگی، تنها کسب برتری و از آن مهم‌تر اعتبار بین‌المللی بوده‌ است. همین انگیزه مهم و مقایسه عظمت این پروژه که بعد‌ها آپولو نامیده شد، با توانایی‌های فضایی آمریکا در آغاز این طرح بزرگ ملی، شکاکان زیادی را به این فکر انداخته ‌است که همه آنچه دیده‌ایم، یک توطئه علمی بزرگ و یک کلاهبرداری تاریخی بوده است.   پرده اول نمایش زمانی که به ادعای رسانه‌ها بالغ بر ۶۰۰ میلیون نفر در سراسر دنیا، مستقیم، قدم گذاشتن نیل آرمسترانگ را بر سطح ماه تماشا می‌کردند و اشک شوق در چشم‌هایشان حلقه زده‌ بود و غرور و افتخار وجودشان را دربرگرفته بود، عده‌ای نیز چشم‌هایشان را تنگ کرده و با تردید به آنچه پخش می‌شد، به چشم یک نمایش تلویزیونی نگاه می‌کردند. آن‌ها از خود می‌پرسیدند که چطور امکان دارد کشوری که در ۱۹۶۱ به سختی می‌توانست یک شامپانزه به فضا بفرستد، امروز و بعد از گذشت تنها ۸ سال، دو مرد بالغ را با آن‌ همه تجهیزات روی ماه فرود آورد؟ پرسش مهم دیگر در این‌باره این بود که چه کسی و چگونه می‌تواند انجام این سفر فضایی را تایید کند؟ اما شاید مهم‌ترین سوال آن‌ها این بود که همه آن ۲۵ میلیارد دلار بودجه پروژه آپولو، چگونه و برای چه خرج شده‌ است؟  شکاک‌ها اما تا دو سال پس از انجام آخرین ماموریت آپولو، تنها به غر زدن اکتفا کردند. شور و هیجان مردم آمریکا و شادی دانش‌دوستان سراسر جهان از آنچه به اصطلاح انجام پیروزمندانه طرح عظیم آپولو نامیده می‌شد، باعث شده‌ بود تا آنهایی که شکی درباره این سفر فضایی داشتند، سکوت کنند. اما در ۱۹۷۴ بیل کیسینگ کتابی با عنوان «ما هرگز به ماه نرفته‌ایم، خسارت ۳۰ میلیارد دلاری آمریکا» را منتشر کرد. او کارمند سابق بخش انتشارات شرکت راکت‌داین بود که موتورهای موشک فضایی ساترن۵ را می‌ساخت. ساترن۵‌‌ همان موشکی است که فضاپیماهای آپولو با آن‌ها به فضا پرتاب شدند. او در این کتاب که با هزینه شخصی خود مجبور به چاپ و انتشارش شده ‌بود، پروژه آپولو را سرتاسر یک دروغ بزرگ خطاب کرد. از نظر کیسینگ، ایالات متحده با دروغ‌گویی درباره سفر به ماه، تمام بودجه عظیم این پروژه را صرف نظامی‌سازی فضای ماوراء جو کرده ‌است. او همچنین مدعی شده ‌بود که افراد کلیدی و مطلع از این فریب بزرگ که دچار عذاب وجدان شده و قصد داشتند لب به اعتراض باز کنند نیز توسط ناسا در سانحه‌هایی تصادفی، مشابه آتش‌سوزی آپولو۱ روی سکو، به قتل رسیده‌اند.   نقطه اوج نمایش چهار سال بعد موج دوم تردید‌ها با نمایش فیلمی سینمایی از پی‌تر هایامس با عنوان «کاپریکورن یک» راه افتاد. در داستان این فیلم نشان داده می‌شود که چگونه سیاستمداران آمریکایی، با استفاده از حقه‌های سینمایی، ماجرای سفر نخستین فضانوردان به مریخ را شبیه‌سازی می‌کنند. شباهت غیرقابل انکار فضاپیمای کاپریکورن یک به آپولو‌ها و بدبینی مردم به سیاستمداران کاخ سفید در شرایط دشوار پس از جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت، باعث شد که حرف و حدیث‌های جدیدی درباره پروژه فرود انسان روی ماه، سر زبان‌ها بیفتد و ماجرای فریب فضایی بزرگ دوباره در بین مردم کوچه و خیابان جا باز کند.  ماجرا اما در اوایل ۲۰۰۱ و با نمایش یک فیلم مستند تکان‌دهنده به‌نام «تئوری توطئه: آیا ما واقعا بر ماه فرود آمده‌ایم؟» از شبکه تلویزیونی فاکس‌نیوز وارد مرحله جدیدی شد. فیلم توسط جان مافت و عموما بر پایه نظریه‌های کیسینگ در کتابش ساخته شده ‌است. نمایش این فیلم مستند موج بزرگی از بدبینی‌ها را در جامعه آمریکا برانگیخت و دگر بار بحث تقلب در این ماموریت‌ها را سر زبان‌ها انداخت. عمق نفوذ بسیار زیاد این شبکه پرطرفدار خبری در سراسر دنیا، باعث شد تا موج بدبینی‌های سال ۲۰۰۱ در مقایسه با دیگر موارد غیرقابل مقایسه باشد. آمار نشان می‌دهد که جمعیت موافقان طرح توطئه در جامعه آمریکا از رقم ۶درصد در قبل‌از نمایش فیلم به رقم ۲۰درصد پس‌از نمایش آن رسیده‌ است. از نظر تمام کسانی که ادعا دارند این پروژه فضایی، فریبی بیش نبوده ‌است، ساکنان کاخ سفید، انگیزه کافی برای این کار را داشته‌اند؛ اول از همه احیای آبروی ازدست رفته، بابت عقب‌ماندگی غیرقابل انکار آمریکا از اتحاد شوروی در دست‌یابی به فضا، می‌توانسته سردمداران آمریکایی را وارد بازی خطرناک اجرای نمایش سفر به ماه کرده‌ باشد. از سویی دیگر با توجه به وعده اطمینان‌بخش رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، مبنی ‌بر سفر انسان تا پایان دهه ۱۹۶۰، تمامی هم و غم دستگاه دیپلماسی این کشور تحقق بخشیدن به قول شخص اول مملکت بوده ‌است تا اعتماد عمومی مردم به سیاستمداران جلب شود. مدعیان همچنین معتقدند که سیاستمداران ینگه دنیا، با سرگرم‌کردن مردم به نمایش زیبا و غرورآفرین سفر به ماه، می‌توانستند ۳۰ میلیارد دلار بودجه این طرح از نظر آن‌ها خیالی را صرف تولید تجهیزات نظامی برای استفاده در فضا یا به عبارتی نظامی‌کردن فضا کرده‌ باشند.  به‌طور خلاصه می‌توان در تمامی تلاش‌های صورت‌گرفته برای نشان دادن ردپایی از دسیسه سیاسی در پروژه آپولو، عملیات عظیم فضایی آمریکا که گفته می‌شود منجر به اعزام ۱۲ فضانورد به ماه شده است، چند نقطه مشترک پررنگ را مشاهده کرد که به زبان‌های گوناگون بیان شده‌اند. برخی از این دلایل به قدری سطحی و غیرعلمی است که ما اصلا به آن‌ها نخواهیم پرداخت. اما اجازه دهید تا به مهم‌ترین این دلایل که تلفیقی از اشکالات تکنولوژیکی و ابهامات عکاسی است، نظری اجمالی بیندازیم. در ادامه هر دلیل، پاسخ‌های آن را نیز مرور خواهیم کرد.    فرود مايوس‌كننده نمايش تاكنون دلايل مطرح‌شده براي اثبات آنچه «فريب سفر به ماه» ناميده مي‌شود، چندان به مذاق دانشمندان، كارشناسان و مهندسان فضايي خوش نيامده‌است و آنها معتقدند كه دلايل ارائه شده، ناكافي يا مردود هستند و پشتوانه خوب علمي ندارند. اما با همه اين سروصداها، آيا باز مي‌توان با اطمينان از انجام ماموريت‌هاي آپولو دفاع كرد؟ اين كاري است كه حالا ديگر بايد با سند و مدرك انجام گيرد؛ مشكلي كه گريبان ناسا را نيز گرفته‌است.  البته ناسا دلايل غيرقابل انكاري براي حضور روي ماه دارد، مثل سه عدد آينه مخصوص جا گذاشته شده روي ماه كه هر ستاره‌شناس آماتوري هم با داشتن ابزار مناسب مي‌تواند شعاع ليزري به آنها تابانده و بازگشت آن را ثبت كند. همچنين حدود ۳۸۰ كيلوگرم سنگ و ديگر مواد معدني از ماه آورده ‌شده كه صدها زمين‌شناس و مركز دانشگاهي آنها را آزمايش كرده‌اند و اصيل‌بودن‌شان را تاييد كرده‌اند. البته طرفداران تئوري توطئه مي‌گويند كه اين اقدامات مي‌توانسته روباتيك و بدون حضور انسان هم انجام شود.   پايان نمايش براي هميشه قبلا شكاكان ادعا مي‌كردند كه اگر واقعا انسان روي ماه فرود آمده، چرا تلسكوپ فضايي هابل كه توانسته لبه‌هاي جهان هستي را هم ببيند، تصويري از موقعيت‌هاي فرود آپولوها نمي‌گيرد تا يك بار براي هميشه اين بحث‌ها تمام شود؟ سال ۱۹۹۹ بود كه هابل از تمام سطح ماه كه رو به زمين است، تصويربرداري كرد. اما قدرت تفكيك اين تلسكوپ فضايي براي رصد سطح ماه حدود ۶۰ متر است كه براي ديدن آثار آپولوها كافي نيست. سال ۲۰۰۸ كاوشگر فضايي سلن تصاويري سه بعدي از محل‌هاي فرود آپولوها تهيه كرد كه با دقت بي‌نظيري صحت تصاوير فضانوردان آپولو را نشان مي‌داد. سلن را حدود يك سال قبل، آژانس فضايي ژاپن (جاكسا) براي كاوش و بررسي سطح ماه به مداري در اطراف تنها قمر زمين فرستاده‌بود. اما اتفاق اصلي در سال ۲۰۰۹ رخ داد، زماني كه ناسا تصاويري از مدارگرد شناسايي ماه LRO منتشر كرد كه به وضوح محل فرود آپولوها را نشان مي‌داد. در اين تصاوير ردهاي به‌جامانده از حركت فضانوردان و ماه‌نوردها به‌خوبي ديده‌مي‌شود. اما با همه اينها، هنوز طرفداران توطئه قانع نشده‌اند. آنها مي‌گويند كه همه اين شواهد با تجهيزاتي تهيه شده‌اند كه در تملك ناسا است يا به صورت مشترك اداره مي‌شود پس چگونه مي‌توان به بي‌طرفي آنها اعتماد كرد. موضوع جديدي كه دامنه تلاش‌ها را محدود‌تر مي‌كند، اين است كه طرفداران تئوري توطئه به‌تازگي اعلام كرده‌اند كه تجهيزات و ماه‌نشين‌هاي آپولو مي‌توانسته‌اند به صورت رباتيك به ماه ارسال شده‌باشند. حال ناسا بايد شواهدي ارائه كند كه حضور انسان در ماه را تاييد كند و ثابت كند كه انسان نيز همراه اين تجهيزات، به ماه رفته‌است.  برنامه سفر انسان به فضا چه صورت گرفته باشد و چه با فريب‌هاي رايج سينمايي بازسازي شده‌باشد، يك واقعيت غيرقابل انكار را در دل خود نهفته دارد كه تحقيقات و پژوهش‌هاي علمي در راستاي اين پروژه كاملا واقعي بودند. بسياري از داشته‌هاي علمي و تكنولوژيكي فعلي بشر، مرهون تلاش‌هاي دانشگاهي آن زمان است. هيچ‌كس نمي‌تواند به من و شما بگويد كه دانش و فناوري لازم براي توليد مواد جديد، پيشرفت‌هاي حيرت‌آور در زمينه كامپيوتر و برنامه‌نويسي، رشد صنعت تصويربرداري ديجيتال و ده‌ها عنوان ديگر، فريبي است هرروزه و اين فهرست در دنياي واقعي اصلا وجود ندارد. پروژه آپولو چه موفق به پياده‌كردن انسان در ماه شده‌باشد و چه نه، يك جنبش بزرگ علمي در سراسر سياره زمين ايجاد كرد كه دستاوردهايش، نحوه زندگي و تفكر بشر را به‌شدت تحت تاثير قرارداد.  اما آنچه نه شايعه‌اي و نه شكي درباره‌ آن وجود دارد، چشم‌هاي نگران و مشتاق صدها ميليون انسان پير و جوان از همه مليت‌هاي دنياست كه تمامي لحظات سفر احتمالي همنوعان خود به ماه را در گنجينه خاطرات خوب خود ضبط كرده‌اند. افتخار سفر احتمالي انسان به تنها قمر زمين، تنها از آن يك ملت نبود. همان‌طور كه افتخار ارسال اسپوتنيك۱ نخستين محموله زميني به فراتر از اتمسفر اين سياره نيز تنها متعلق به ملتي ديگر  نيست. همان‌طور كه هيچ كدام از اكتشافات و اختراعات را نمي‌توان به نام يك ملت و دايره بسته مرزهاي جغرافيايي يا سياسي محدود كرد. اگر نبودند دانشمندان و متفكران بي‌شماري از چين و هند و ايران گرفته تا يونان و مصر و رم باستان و از روسيه و آلمان و ژاپن گرفته تا فرانسه و انگليس و آمريكا، آيا فقط يك ملت، آن‌هم در زمان محدود چند ساله، توانايي مهياكردن زمينه و پايه‌هاي چنين بناي عظيمي را داشت؟ *کار‌شناس مسایل فضایی  
AE بازدید : 13 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
خط، هنر تثبیت ذهنیاتست با علائم معهود چشم. احتیاج به حفظ خاطره ها نخستین محرک پیدایی خط در بین اقوام عالم بود چه انسان اولیه برای حفظ اموری که می خواست سالهای مدید باقی بماند، ابتداء برسم صور آنها پرداخت و از این تصویرپردازی روش تصویرنگاریرا بوجود آورد. روش تصویرنگاری که به ابتداء ناظر برسم صور اشیاء بود، بعدها توانست با تصویر اشیائی شبیه به اندیشه ها به نمایش اندیشه نیز اقدام کند. این طریق نمایش اندیشه همانست که نام اندیشه نگاریرا در تاریخ خطوط دارد. روش اندیشه نگاری، گرچه تا حدی رافع نقص تصویرنگاری شد ولی باز کافی نبود چه در این روش اندیشه ها با علائمی نمایش داده میشدند که بکلی فارغ و مستقل از زبان بودند. از قدیم بنزد مردم نسبتاً پیشرفته یک سلسله اعمال و علائمی وجود داشت که تا حدی بحفظخاطره ها و اموری که باید حفظ شوند، کمک می کرد، نظیر: چوب خطهای کوچک آلمانیهای قدیم و یا ریسمانهای گره خورده مردمان پرو از زمان اینکاها و یا گردن بندهای صدفی قوم ایروکوابنام وامپونو بالاخره چوب خطهای استرالیائیها، چه این اموردر حفظ خاطره ها آن نقش را بازی می کنند که خطوط بعینه بازی می کنند. نارسایی روش اندیشه نگاری موجب شد که در کار نگارش طریق دیگری پیش آید که بستگی بیشتر با زبان داشته باشد، یعنی بستگی با اصواتی که چون گوش آنها را شنید، معانی آنها را درک کند. در این روش، اسماء با علائمی نمایش داده میشوند که ربطی با اصوات مزبور ندارند، ولی در عوض آن خاصیت را دارند که چون چشم آنها را دید (بوقت قرائت) الفاظی قرین این علامات کند. بنزد قوم ازتکنوعی خطموجود بوده است که هم اندیشه نگار بود و هم صوت نگار، یعنی مجموعی از دو روش مورد بحث. باری با بکار بستن علائمی که شکل کلمات آن جناس لفظی با کلمات مبین معانی آنها دارد خط بمرحله سیلابیکشانیده شد. در این مرحله، هر سیلاب با علامتی خاص همراه است. پیشرفت نمایش سیلابی خط کم کم روش الفبائیرا تکوین کرد. در روش سیلابی، با تجزیه سیلابها و نمایش مجزای هر یک از آنها مطلب شکل تحریری بخود میگیرد. در جنب خط ازتک بدنیای جدید می توان از یک طریق اندیشه نگاری بنام روش سنگریزه اینام برد که چون از عناصری بشکل سنگریزهتشکیل یافته بود، این نام رابخود گرفت. نوشته هایی از این جنس در یوکاتانو آمریکای مرکزی و مکزیک یافت میشود. در دنیای قدیم ما به چهار نوع خط اندیشه نگار برمی خوریم بشرح زیر: ۱- خط چینی. ۲- خط میخی. ۳- خط هیروکلیف مصری. ۴- خط هیروکلیف هیتیتی. ۱- خط چینی : چینی ها ابتداء با رسم اشکالی آغاز نگارش کردند، ولی علامات آنها بعلت نارسایی موجب شد که بعدها ترکیباتی بسازند و با آن ترکیبات به بیان اندیشه های مدغم و مختلط خود بپردازند. این ترکیبات گرچه از یک سو مصور اندیشه های آنان بود، ولی از طرف دیگر در انتقال مقاصد آنها نقش صحیح بازی نمی کرد و سرانجام به آنجا کشید تا چینی ها با تکوین علاماتی که بیشتر تکیه بر اصوات می کرد، بنوعی خط «صوت نگار» دست یابند. این خط صوت نگار گرچه از حیث آنکه با زبان بستگی داشت ; در مرحله ای جلوتراز خط قدیم بود، ولی از آنجا که هر حرف می توانست نمایشگر اصوات مختلف چندی باشد واجد نقص بسیار بود. چینی ها برای رهایی از این نقص، یعنی نمایش معنی حقیقی هر علامت از علائمی اندیشه نگار بنام کلیداستفاده کردند و هر کلید مبین یک نوع اندیشه بود. دانشوران چینی بعدها بیک قسم خط تندنویسی دست یافتند که نمونه خط ژاپونی شد. ۲- خط میخی : این خط که اصلی اندیشه نگار داشت در همه کشورهای آسیای غربی بکار میرفت. ۳- خط هیروگلیف مصری : این خط، خط اندیشه نگار کامل نیست و درآن عناصر صوتی و الفبائی بیشتر وجود دارد. بعدها باپیدایی پاپیروس از این خط نوع دیگری بوجود آمد بنام هیراتیک (مذهبی، با صلابت) و سپس با بهم ریختگی آن نوعی خط تندنویسی ایجاد گردید بنام خط عامیانه. ۴- هیروکلیف هیتیتی : این خط خیلی درست تر از خط هیروگلیف مصریست. فنیقی ها به احتمال اقرب بیقین، نخستین کسانی بودند که افتخار کشف الفبای حقیقی را دارند; کشفی که تحول عظیمی در خط بوجود آورد چه الفبای یونانی و ایتالیایی منتج از الفبای فنیقی است و از آنجا که الفبای سایر کشورهای اروپایی مشتق از این دو الفباء می باشد، می توان گفت که مبداء خطوط ملل اروپایی فنیقی است. علاوه بر این، از طریق قوم آرامی الفبای فنیقی در مصر و عرب و بین النهرین تا هند بسط یافت و اصول آن بعدها با اختراع علائمی برای نشان دادن حروف مصوت بوسیله یونانیها کامل شد. خط فنیقی چون بوجود آمد، سایر خطوط جز خط چینی را از قلمرو نویسندگی خارج کرد; چون کتابت با این خط بسیار آسان بود، بکار بستن آن توسعه زیاد یافت. در جنب پیشرفت خط سعی دیگری نیز بعمل آمد و آن توسعه محل و مواد نویسندگی بود چه قبل از پیدایی کاغذ از سنگ و فلزات استفاده می کردند و غیر از سنگ و فلزات از پوست درختان و جانوران نیز استفاده میشد، ولی گرانی قیمت این دو پوست موجب شد که در مصرف آن اقتصاد بورزند و طریق اقتصادورزی، یکی فشردگی در نوشته و دیگر استفاده از علائم اختصاری و سدیگر تراش پوست و استفاده مجدد از آن بود. امروز انواع اصلی خطوط عبارتند از: چینی، عربی (خط جمیع ملل مسلمان جز ترکیه)، هندی، یونانی، روسی، آلمانی، لاتین (خط لاتین بوسیله آمریکائیها و استرالیائیها نیز اخذ شده است) جهت نگارش خط: خط مصریها، سانسکریت، یونانی، لاتینی وخطوط مشتق از آن، ارمنی، اتیوپی، گرجی و اسلاوی همه از چپ براست نوشته میشود. و عبری، عربی، کلدانی، آسوری، فارسی، ترک، تاتار، از راست بچپ ; چینی، ژاپونی سطور از بالا بپائین و حروف از راست بچپ تحریر می گردد. مکزیکی ها از پائین ببالا می نویسند. در یونان قدیم، نوعی نگارش بوده که ابتداء از راست بچپ می نوشتند و چون به انتهای سطر می رسیدند از چپ براست می نوشتند و باهمین ترتیب تا آخر پیش می رفتند. تاریخ خط در ایران : با آمدن اسلام به ایران و گسلیدن فرهنگ بعد از اسلام ایران از قبل از اسلام، مبحث خط نیز بدو قسمت میشود; قسمتی از آن مربوط به خطوط ماقبل اسلام در ایران می باشد و در این باره در قسمت خاورشناسی بحث مستوفی شده است و قسمت دیگر مربوط به خط بعد از اسلام است، در این قسمت تاریخ خط فارسی همان تاریخ خط عربی است. اما تاریخ خط عربی به اجمال بنابر گفته جرجی زیدان چنین است. اعراب حجاز مدرکی دال بر خط و سواد داشتن خود ندارند، ولی از اعراب شمال و جنوب حجازآثار کتابت بسیار بدست است که معروفترین این مردمان مردم یمنی اند که با حروف مسند می نوشتند و دیگر نبطی های شمال اند که خطشان نبطی است. مردم حجاز که بر اثرصحرانشینی از کتابت خط بی بهره ماندند، کمی پیش از اسلام بعراق و شام می رفتند و بطور عاریت از نوشتن عراقیان و شامیان استفاده می کردند و چون بحجاز می آمدند، عربی خود را با حروف نبطی یا سریانی و عبرانی می نوشتند. خط سریانی و نبطی بعد از فتوحات اسلام نیز میان اعراب باقی ماند و تدریجاً از نبطی، خط نسخ پدید آمد و از سریانی، خط کوفی. خط کوفی به ابتداء بخط حیری مشهور بود و بعدها که مسلمانان کوفه را بنزدیک حیره ساختند، این خط نام کوفی گرفت. سریانیهای مقیم عراق خط خود را با چند قلم می نوشتند که از آن جمله، خط مشهور به سطرنجیلی مخصوص کتابت توراة و انجیل بوده است. عربها در قرن اول پس از اسلام این خط (سطرنجیلی) را از سریانی اقتباس کردند و یکی از وسائل نهضت آنان همین خط بوده است. بعدها خط کوفی از همان خط پدید آمد و هر دو خط از هر جهت بهم شبیه هستند. مورخین درباره شهری که خط از آنجا بحجاز آمده، اختلاف نظر دارند وبقول مشهور خط سریانی از شهر قدیمی انبار بحجاز آمده است. و می گویند مردی بنام بشربن عبدالملک کندی برادر اکیدربن عبدالملک فرمانروای دومةالجندل، آن خط رادر شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهباء دختر حرب بن امیه، یعنی خواهر ابوسفیان (پدر معاویه) راتزویج کرد و عده ای از مردم قریش نوشتن خط سریانی رااز داماد خودِ بشربن عبدالملک آموختند و چون اسلام پدید آمد، بسیاری از مردم قریش مقیم مکه خواندن و نوشتن میدانستند تا آنجا که پاره ای گمان کردند سفیان بن امیه اول کسی بود که خط سریانی را بحجاز آورد. باری عربها در سفرهای بازرگانی که بشام می رفتند خط نبطی را از مردم حوران و از عراق خط کوفی را آورده اند و همانطور که تورات بخط «سطرنجیلی» تحریر می یافت، آنها قرآن را با «خط کوفی» نوشتند در «خط کوفی» و خط «سطرنجیلی» چنین رسم است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع میشد، در کتابت می افتاد چنانکه در اوائل اسلام مخصوصاً در تحریر قرآن این قاعده کاملاً مراعات میشد و بجای «کتاب» «کتب» و بجای «ظالمین «» ظلمین» می نوشتند. پس از آمدن اسلام، عربهای حجاز با نوشتن آشنا بودند، ولی عده کمی از آنها نوشتن می توانستند و آنان از بزرگان صحابه شدند که بعضی از آنها «علی بن ابیطالب» و «عمربن خطاب» و «طلحةبن عبیداللّه» بودند. در زمان خلفای راشدین و بنی امیه، قرآن را بخط کوفی می نوشتند و مشهورترین قرآن نویس بنی امیه، مردی بود قطبه نام و خیلی خوشخط بود و بعلاوه خط کوفی را با چهار قلم می نگاشت. پس از قطبه قرآن نویس، بنی امیه در اوائل حکومت عباسیان خطاط دیگری بنام ضحاک بن عجلان بود که چیزی بر چهار خط قطبه افزود و پس از او اسحاقبن حماد و دیگران نیز چیزهایی اضافه کردند تا آنکه در اوائل دولت عباسی دوازده قلم خط بشرح زیر معمول بود: ۱- قلم جلیل ۲- قلم سجلات ۳- قلم دیباج ۴- قلم اسطور مار کبیر ۵- ثلاثین ۶- قلم زنبد ۷- قلم مفتح ۸- قلم حرم ۹- قلم مد مرات ۱۰- قلم عمود ۱۱- قلم قصص ۱۲- قلم حرفاج. در زمان مامون نویسندگی اهمیت پیدا کرد و نویسندگان در نیکو ساختن خط بمسابقه پرداختند و چندین قلم دیگر بنام قلم مرصع، قلم نساخ، قلم رقاع، قلم غبارالحلیه، قلم ریاسی (قلم ریاسی را بدان جهت ریاسی می گفتند که مخترع آن فضل بن سهل ذوالریاستین بود) و درنتیجه، خط کوفی به بیست شکل درآمد. اما خط نبطی یا نسخ، بهمان شکل سابق در میان مردم و برای تحریرات غیررسمی معمول بود تا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفی بسال ۳۲۸ ه&#۳۹;. ق. با نبوغ خود خط نسخ را بصورت نیکویی درآورد و آنرا جزء خطوط رسمی دولتی قرار داد و خطی که امروز معمول است، همان خط اصلی ابن مقله می باشد. مشهور است که ابن مقله خط نسخ را از خط کوفی استخراج کرده است، ولی واقع آنست که خط کوفی و نبطی هر دو از اوائل اسلام معمول بوده و چنانکه گفته شد، کوفی را برای کتابت قرآن و امثال آن بکار می بردند و نبطی در مکاتبات رسمی استعمال میشد. و ابن مقله اصلاحاتی در خط نسخ نمود و آنرا برای نوشتن قرآن شایسته و مناسب ساخت. در نمایشگاه خط قدیمی عربی در کتابخانه سلطنتی سابق، قباله نکاحی موجود بود که بتاریخ ۲۶۴ ه&#۳۹;. ق. روی پوست درازاندامی تحریر شده بود و صورت عقدنامه را بخط کوفی مرتبی نوشته بودند و گواهان با خط نسخ بسیار مغشوش زیر عقدنامه را امضا کرده بودند و همین دلیل است که ابن مقله در خط نسخ اصلاحاتی نمود، بقسمی که برای تحریر مصحف شایسته بود. سپس بمرور زمان، خط نسخ فروعی پیدا کرد و بطور کلی دو خط نسخ و کوفی در کتابت عربی معمول گشت و هر کدام از آن شاخه هایی داشت که در قرن هفتم هجری مشهورترین آن بقرار زیر بوده است : ثلث، نسخ، ریحانی، تعلیقی و رقاع. همین قسم خطاطان بسیاری بوجود آمدند و کتابها و رساله هایی درباره خط و خطاطی پرداختند. این بود تاریخ خط عربی. اما درباره تاریخ خط فارسی در تذکره مرآت الخیال آمده است انواع خطوطفارسی : ثلث، رقاع، نسخ، توقیع، محقق و ریحان است و باز در آنجا آمده که خط هفتم تعلیق است که از رقاع وتوقیع برآمده. پس از ذکر انواع خطوط مزبور نویسنده مرآت الخیال می آورد: «گویند که از متقدمین خواجه تاج سلمان این خطها را خوب می نوشت و خط هشتم که تعلیق باشد میر علی تبریزی در زمان امیر تیمور صاحبقران از نسخ و تعلیق استنباط نمود».خط فارسی را فعلاً اقلامی است از جمله : اجازت، تعلیق، توقیع، ثلث، جلی، جلی دیوانی، دیوانی، رقاع (رقعه)، ریحانی، سنبلی، سیاقت، شجری، شکسته، شکسته نستعلیق و کوفی یا نسخ.
AE بازدید : 12 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
روز اول ماه فروردین که رسیدن آفتاب است به نقطه اول حمل. روز اول فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتداء بهار است و این را نوروز کوچک و نوروز عامه و نوروز صغیر گویند، و نیز ششم فروردین ماه روز خرداد که نوروز بزرگ و نوروز خاصه گویند. به معنی روز نو است، و آن دو باشد، یکی نوروز عامه و دیگری نوروز خاصه، ونوروز عامه روز اول فروردین ماه است که آمدن آفتاب به نقطه اول حمل باشد و رسیدن او به نقطه اول بهار است. گویند خدای تعالی در این روز عالم را آفرید و هرهفت کوکب در اوج تدویر بودند و اوجات همه در نقطه اول حمل بود، در این روز حکم شد که به سیر و دور درآیند و آدم علیه السلام را نیز در این روز خلق کرد، پس بنابراین این روز را نوروز گویند و بعضی گفته اند که جمشید که او اول جم نام داشت و عربان او را منوشلخ میگویند سیر عالم می کرد چون به آذربایجان رسید، فرمودتخت مرصعی بر جای بلندی رو به جانب مشرق گذارند و خود تاج مرصعی بر سر نهاده بر آن تخت بنشست، همین که آفتاب طلوع کرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد شعاعی در غایت روشنی پدید آمد، مردمان از آن شاد شدند و گفتند این روز نو است، و چون به زبان پهلوی شعاع را شید می گویند این لفظ را بر حکم افزودند و او را جمشیدخواندند و جشن عظیم کردند و از آن روز این رسم پیداشد. و نوروز خاصه روزی است که نام آن روز خرداد است و آن ششم فروردین ماه باشد و در آن روز هم جمشید بر تخت نشست و خاصان را طلبید و رسمهای نیکو گذاشت و گفت خدای تعالی شما را خلق کرده است، باید که به آب های پاکیزه تن را بشوئید و غسل کنید و به سجده و شکر او مشغول باشید و هر سال در این روز به همین دستور عمل نمایید، و این روز را بنابراین نوروز خاصه خوانند. جهانگیرو گویند اکاسره هر سال از نوروز عامه تا نوروز خاصه که شش روز باشد حاجت های مردمان را برآوردندی و زندانیان را آزاد کردندی و مجرمان را عفو فرمودندی و به عیش و شادی مشغول بودندی، و معرب آن نیروز است. این روز را در نزد پادشاهان عجم و یزدانیان ایران شرف هاست، گویند در آن روز ایجاد و انشاء خلق شده و سعدتر از ساعات آن روز ساعت تحویل شمس است به حمل... و سبب حرمت این روز راوجوه گفته اند: یکی آن است که در عهد تهمورس آیین و مذهب صابئیه رواج و رونق تمام داشت، چون شاهنشاهی به جمشید رسید تجدید آئین ایزدپرستی کرده... و نامید این روز را نوروز و عید گرفت... و گویند در این روز نیشکر به دست جمشید شکسته شد و از آن خورده شد و آبش معروف و مشهور گردیده و شکر از آن ساختند، بنابراین در روز نوروز خوردن شکر رسم شده و از آن حلویات ساختند و خوردند و هنوز آن رسم برقرار است. جشن نوروز یا عید نوروز یا جشن فروردین یا جشن بهار یا بهار جشن : بزرگترین جشن ملی ایرانیان است که از نخستین روز فروردین، ماه اول سال شمسی، آغاز شود. جشن نوروز و مهرگان دو جشن بزرگ آریائیان بوده است، ایرانیان قدیم (پیش از عهد ساسانی و به هنگام تدوین بخش اول اوستا) جشن نوروز را ظاهراً دراول بهار هر سال و آغاز برج حمل برپا می داشتند. در دوره ساسانیان موسم این جشن با گردش سال تغییر می کرد و در آغاز فروردین هر سال نبود، بلکه مانند عید اضحی و عید فطر، مسلمانان در فصول مختلف سال گردش می کرد. در نخستین سال تاریخ یزدگردی مبداء جلوس یزدگرد واپسین شاه ساسانی جشن نوروز مصادف بود با شانزدهم حزیران رومی (ماه ژوئن فرنگی) و تقریباً در اوائل تابستان. از آن پس هر چهار سال یک روز این جشن عقب تر ماند و در حدود سال ۳۹۲ ه. ق. نوبت جشن نوروزی به اول حمل رسید و در سال ۴۶۷ ه. ق. نوروز به بیست وسوم برج حوت افتاد، یعنی ۱۷ روز مانده به پایان زمستان. در این سال به فرمان سلطان جلال الدین ملک شاه سلجوقی ترتیب تقویم جلالی نهاده شد و بر اساس آن موقع جشن نوروزی در بهار هر سال مقارن تحویل آفتاب به برج حمل تثبیت شد و بدین منظور مقرر شد که هر چهار سال یک روز بر تعداد ایام سال بیفزایند و سال چهارم را ۳۶۶ روز حساب کنند و پس از هر ۲۸ سال - یعنی گذشتن هفت دوره چهارساله - چون دوره چهارساله هشتم فرارسد به جای آنکه به آخرین سال این دوره یک روز بیفزایند، این روزرا به نخستین سال دوره بعد یعنی دوره نهم اضافه کنند. بدین ترتیب سال جلالی نزدیکترین سال های جهان شد به سال شمسی حقیقی که ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و۴۶ ثانیه است. پیدایش و تسمیه نوروز : ایرانیان باستان جشنی داشته اند به نام فروردگان [ فروردیان ] و آن ده روز طول می کشیده، فروردگان که در پایان سال گرفته می شد ظاهراً در واقع روزهای عزاو ماتم بوده نه جشن و شادی، چنانکه بیرونی راجع به همین روزهای آخر سال در نزد سغدیان گوید: در آخر ماه دوازدهم «خشوم» اهل سغد برای اموات قدیم خود گریه ونوحه سرائی کنند و چهره های خود را بخراشند و برای مردگان خوردنیها و آشامیدنیها گذارند. و ظاهراً به همین سبب جشن نوروز که پس از آن می آمد علاوه بر آنکه روز اول سال محسوب می شده روز شادی بزرگان بوده است .فردوسی که بدون شک مواد شاهنامه خود را معالواسطه از خداینامک و دیگر کتب و رسایل پهلوی اتخاذ کرده، اندر پادشاهی جمشید گوید: به فر کیانی یکی تخت ساخت چه مایه بدو گوهر اندرنشاخت که چون خواستی دیو برداشتی ز هامون به گردون برافراشتی چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا جهان انجمن شد برِ تخت اوی فرومانده از فره بخت اوی به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند سر سال نو هرمز فَرْوَدین برآسوده از رنج تن دل ز کین بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند چنین روز فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار. از این داستان برمی آید نوروز را به معنی روزنو و تازه یعنی روزی که سال نو بدان آغاز گردد، می دانسته اند. ابوریحان گوید: از رسم های پارسیان نوروز چیست ؟ نخستین روز است از فروردین ماه و زین جهت روز نونام کردند زیراک پیشانی سال نو است. درباره پیدایش نوروز افسانه های بسیار نقل شده که هرچند اساطیر است اما تواتر آن اخبار وجه تسمیه نوروز و همچنین قدمت انتساب آن به اعصار آریائی نیک آشکار می گردد. آداب جشن نوروز: به طورکلی از مراسم نوروز در دربار شاهنشاهان هخامنشی و اشکانی اطلاعات دقیقی در دست نیست، اما از آداب برگذاری جشن نوروز در عهد ساسانیان اطلاعات گرانبهائی موجود است، اینک خلاصه ای از آن : در بامداد نوروز شاهنشاه جامه ای که معمولاً از برد یمانی بود بر تن می کرد و زینتی بر خوداستوار می فرمود و به تنهائی در دربار حاضر می شد و شخصی که قدم او را به فال نیک می گرفتند بر شاه داخل می شد. خیام گوید: آئین ملوک عجم از گاه کیخسرو تا به روزگار یزدجرد که آخر ملوک عجم بود چنان بوده است که در روز نخست کس از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پُرمی، و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته و شمشیری و تیر وکمان و دوات و قلم و اسبی و غلامی خوبروی، و ستایش نمودی و نیایش کردی او را به زبان پارسی به عبارت ایشان. چون موبد موبدان از آفرین بپرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمت ها پیش آوردندی. آفرین موبد موبدان به عبارت ایشان : «شها، به جشن فروردین، به ماه فروردین، آزادی گزین، به روان و دین کیان، سروش آورد تورا دانائی و بینائی به کاردانی، و دیر زی و با خوی هژیر، و شاد باش بر تخت زرین، و انوشه خور به جام جمشید و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و ورزش و داد و راستی نگاه دار، سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسبت کامکار و پیروز، و تیغت روشن و کاری به دشمن، وبازت گیرا و خجسته به شکار، و کارت راست چون تیر، وهم کشوری بگیر نو، بر تخت با درم و دینار، به پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار، و سرایت آباد و زندگانی بسیار». چون این بگفتی چاشنی کردی و جام به ملک دادی، و خوید در دست دیگر نهادی و دینار و درم در پیش تخت او بنهادی، و بدین آن خواستی که روز نو و سال نو هرچه بزرگان اول دیدار چشم بر آن افکنند تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند و آن بر ایشان مبارک گردد، که خرمی و آبادانی جهان در این چیزهاست که پیش ملک آوردندی. درهر یک از ایام نوروز پادشاه بازی سپید پرواز می داد و از چیزهائی که شاهنشاهان در نوروز به خوردن آن تبرک می جستند اندکی شیر تازه و خالص و پنیر نو بود، و در هر نوروزی برای پادشاه با کوزه ای آهنین یا سیمین آب برداشته می شد، در گردن این کوزه قلاده ای قرار می دادند از یاقوتهای سبز که در زنجیری زرین کشیده و بر آن مهره های زبرجدین کشیده بودند، این آب را دختران دوشیزه از زیر آسیابها برمی داشتند.به روایت جاحظ: چون نوروز به شنبه می افتاد پادشاه می فرمود که از رئیس یهودیان چهارهزار درهم بستانند، و کسی سبب این کار را نمی دانست جز اینکه این رسم بین ملوک جاری شده و مانند جزیه گردیده بود. بیست وپنج روز پیش از نوروز در صحن دارالملک دوازده ستون از خشت خام برپا می شد که بر ستونی گندم و بر ستونی جوو بر ستونی برنج و بر ستونی باقلی و بر ستونی کاجیله و بر ستونی ارزن و بر ستونی ذرت و بر ستونی لوبیا و بر ستونی نخود و بر ستونی کنجد و بر ستونی ماش می کاشتند و اینها را نمی چیدند مگر به غنا و ترنم و لهو. در ششمین روز نوروز این حبوب را می کندند و میمنت را، در مجلس می پراکندند و تا روز مهر از ماه فروردین [۱۶ فروردین ] آن را جمع نمی کردند. این حبوب را برای تفال می کاشتند و گمان می کردند که هر یک از آنها که نیکوتر و بارورتر شود محصول آن در آن سال فراوان خواهد بود و شاهنشاه به نظرکردن در جو به ویژه تبرک می جست. شاه در این روزها بار عام می داد، و ترتیب آن را به طرق گوناگون نوشته اند: ابوریحان گوید: آئین پادشاهان ساسان در پنج روزاول فروردین [ نوروز عامه ] چنین بود که شاه به روزاول نوروز ابتدا می کرد و عامه را از جلوس خویش برای ایشان و احسان بدیشان می آگاهانید، در روز دوم برای کسانی که از عامه رفیعتر بودند یعنی دهگانان و اهل آتشکده ها جلوس می کرد، در روز سوم ازبرای اسواران و موبدان بزرگ، و در روز چهارم برای افراد خاندان و نزدیکان و خاصان خود، در روز پنجم برای پسر و نزدیکان خویش، و به هر یک از اینان درخور رتبت اکرام و انعام می نمود، و چون روز ششم فرامی رسید از ادای حقوق مردم فارغ می شد، از این پس نوروز از آن خود او بود و دیگر کس جز ندیمان و اهل انس و شایستگان خلوت به نزد او نمی توانست برود. همچنین در ایام نوروز نواهائی خاص در خدمت پادشاه نواخته می شد که مختص همان ایام بود، در بامداد نوروز مردم به یکدیگر آب می پاشیدند، و این رسم در قرنهای نخستین اسلامی نیزرایج بوده است، دیگر هدیه دادن شکر متداول بود. نویسندگان اسلامی برای علت این دو امر افسانه هائی چند نقل کرده اند. همچنین در شب نوروز آتش برمی افروختند (بلوغ الارب ج ۱ ص ۳۸۶)، و این رسم تا زمان عباسیان نیز در بین النهرین ادامه یافت و نخستین کسی که این رسم را نهاد هرمزد شجاع پسر شاپور پسر اردشیر بابکان است.  نوروز در عصر خلفا: در دربارهای نخستین خلفای اسلامی به نوروز اعتنائی نداشتند ولی بعدها خلفای اموی برای افزودن درآمد خود هدایای نوروز را از نو معمول داشتند. بنی امیه هدیه در عیدنوروز را بر مردم ایران تحمیل می کردند که در زمان معاویه تعداد آن به پنج تا ده میلیون درم بالغ می شد.امیران ایشان برای جلب منافع خود مردم را به اهداء تحف دعوت می کردند، نخستین کسی که در اسلام هدایای نوروز و مهرگان را رواج داد حجاج بن یوسف بود، اندکی بعد این رسم نیز از طرف عمربن عبدالعزیز به عنوان گران آمدن اهداء تحف بر مردم منسوخ گردید.ولی در تمام این مدت ایرانیان مراسم جشن نوروز را برپا می داشتند. در نتیجه ظهور ابومسلم خراسانی و روی کار آمدن خلافت عباسی و نفوذ برمکیان و دیگر وزرای ایرانی و تشکیل سلسله های طاهریان و صفاریان، جشن های ایرانی دوباره رونق یافتند، گویندگان درباره آنها قصاید پرداختند و نویسندگان مانند حمزه اصفهانی مولف «اشعار السائرة فی النیروز و المهرجان» آنها را مدون ساختند. آثار و قراینی در دست است که پس از اسلام همواره جشن نوروز برپا می شده است و مراسم آن با تصرفاتی و تغییراتی از عهدی به عهد دیگر منتقل گردیده است، تا زمان حاضر که نوروز بزرگترین جشن ملی ایرانیان محسوب می شود.
AE بازدید : 19 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
(از یونانی آدامس) گوهری است مشهور که جز به ارزیز نشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد.  طبع وی سرد و خشک بدرجه چهارم، و چون در دهانش گیرند دندان بشکند.  گوهری است سخت و سپید و اغلب جواهر را میبرد. گوهری است بغایت سخت و سفید و شفاف و گرانقیمت. و با لفظ تراشیدن و افشاندن و چکیدن استعمال میشود. به هندی هیرا گویند. الماس اعجمی است و عربی فراموش شده آن سامور است - انتهی. و درالنقود العربیة (ص ۵۶) آمده : الف و لام در اول الماس جزء کلمه است و عربها آن را زاید دانسته حذف کردند همچون العازر و الکسندر (الکساندر) - انتهی. سنگی است گرانبها بشکند و پاره کند جمیع سنگها را، و آن را پاره نمیکند مگر ارزیز، و آتش و آلات آهنین در وی اثرنمیکند، و بزرگترین آن همچو چهارمغز باشد و آن انواع میباشد، بغیر شکل مثلث شکسته نشود، و اگر آن را دردهان دارند دندان بریزد و آن را بسایند، در سوراخهاریزند، و بدان مروارید و جز آن را سوراخ کنند، و آوردن تنوین در آخر لفظ الماس غلط است. شَمّور نیز گویند. در ترجمه صیدنه چنین آمده است : جوهر الماس لطیف بود و به لون به زجاج مشابهت دارد و بعضی از انواع او بزردی مایل بود، و چون مقابل آفتاب نگاه دارند از جرم او رنگهای مختلف منبعث شود چنانکه در قوس و قزح، و در افواه افتاده که جوهر الماس زهرست و معنی سمیت درو بتجربه معلوم نشده. سرد و خشک است و پاک کننده است دندانها را، و اگر جوهر الماس در بعضی از اشربه خورده شود بعد از مدتی بکشد. بعضی از اطبا چنان گفته اند که سبب کشتن او آنست که او جوهر ثقیل است چون از معده به جگر و تجاویف عروق نقل کند سوراخها کند جگر را بواسطه ثقل و حدت که دروست : و بدین سبب آدمی را بکشد - انتهی. بیرونی در الجماهر گوید: الماس را به هندی هیرا و به رومی اذامسو نیز ادمنطونگویند، بگفته کندی بمعنی چیزی است که نشکند، و در سریانی المیاس و کیفاد الماس بمعنی سنگ الماس گویند. خاصیت آن این است که چیزی آن را نمیشکند و آن هر چیز را میشکند، بعضی گمان کرده اند که الماس همان ظران است ولی به اشتباه رفته اند. رجوع به الجماهر شود. الماس گوهری است شفاف و کمی زیبقی است. «کندی» آن را به زجاج فرعونی تشبیه کرده است، و از انواع آن سفید و زیتونی و زرد و سرخ و سبز و اکهب (سفید مایل به تیرگی... ) و سیاه است. راه آزمودن آن چنین است که آن را در شمعی قرار دهند تا گرفتنش با انگشتان ممکن باشد، سپس آن را در مقابل قرص خورشید گیرند هرگاه سرخی از آن درخشید چنانکه در قوس قزح است آن را برگزینند، و این خاصیت جز در الماس سفید و زردنباشد و از اینروست که در هند این دو نوع بهترین انواع آن میباشند. حمداللّه مستوفی در تاریخ گزیده . آرد: الماس ... در دره های کوه سراندیب میباشد و از بیم افاعی درو نمیتوان رفت و بحیله و سعی طیور بیرون می آورند و بدین سبب پاره های بزرگ نمیتوان یافت - انتهی. زغالی است خالص متبلور و بسیار سخت که شیشه را خراش میدهد و به شکل هشت سطحی منظم و گاهی محدب است. یکی از احجار کریمه که با آن جواهر را ببرند و سوراخ کنند و بنگارند. سختترین و تابنده ترین گوهرهاست، و هیچ چیز آن را نمیبرد و با سوده خود آن تراشیده میشود وبا هیچ عامل شیمیایی حل آن میسر نیست و تمام اجسام را بدان میتوان برید. الماس خالصترین و پاکترین انواع زغال است که بصورت متبلور در پاره ای از نقاط زمین پیدا میشود و بزرگترین معادن آن در جنوب افریقاست. جسمی بسیار سخت است و تنها خود الماس میتواند آن را تراش دهد، و آن را معمولاً به اشکال مخصوص بنام برلیان و گل سرخی تراش میدهند و در شیشه بری نیز از آن استفاده میکنند و قطعه کوچکی از آن را در نوک اسباب شیشه بری کار میگذارند. هانری مواسان دانشمند فرانسوی درسال ۱۸۹۳ م. زغال را در کوره الکتریکی با حرارت ۴۰۰۰ درجه ذوب کرد، آن را تحت فشار سرد نمود و ذره بسیار کوچکی از الماس بدست آورد، لیکن این روش برای تهیه الماس بمقدار قابل توجه، عملی نشد -  اكسلسيور نام الماسی است متعلق به انگلیس که از معادن راس الرجاء الصالح بدست آورده اند و وزن آن ۳۰۵ گرام و ۴۵ سانتی گرام است و ۲۵ میلیون فرانک قیمت دارد.  كوه نور نام الماسی است متعلق به انگلیس، وزنش ۱۰۳ قیراط. یکی از بزرگترین (حدود ۵۰ گرم) و زیباترین الماسهای دنیا. این الماس در ۵۷ ق. م. متعلق به یکی از راجه های هندی به نام «اویین» در سرزمین راجپوتانا از ممالک هند بود. در سال ۱۵۲۶ م. که «بابرشاه» هند را تسخیرکرد، آن را تصاحب نمود تا در سال ۱۷۲۹ م. نادرشاه پس از تسخیر هند آن را که بر تاج محمدشاه هندی می درخشید، دید و گفت : «این کوهی از نور است» و از آن تاریخ نام «کوه نور» بر آن ماند. پس از نادرشاه کوه نور به دست مهارجه «راجیت سینگ» افتاد، سپس شرکت هند شرقی آن را به دست آورد و به ملکه ویکتوریا هدیه کرد (۱۸۴۹ م. ) و اینک جزو جواهرات سلطنتی انگلستان است و دولت هند ادعای مالکیت آن را دارد. ؟ درياي نور  نام قطعه الماسی از جواهرات دولتی ایران. نام الماسی است متعلق به دولت ایران، ۱۸۰ قیراط وزن آن، بشکل مربع و نام فتحعلی شاه بر آن منقوش است.  ًمعروفترین جواهرات سلطنتی ایران بوزن بیشتر از ۱۸۶ قیراط و بشکل هرم است و بر یک طرف آن اسم فتحعلی شاه قاجار کنده شده است. این جواهر (و کوه نور و تاجماه) از جواهرات محمد شاه گورکانی و جزء غنایمی بود که نادرشاه افشار ازهند به ایران آورد. پس از نادرشاه ظاهراً بتصرف نوه وی شاهرخ افشار درآمد و سپس بدست میرعلم خان خزیمه افتاد و از او به خوانین خراسان رسید. در ۱۱۶۸ ه. ق. که احمدشاه درانی مشهد را گرفت و لشکر به استرآباد فرستاد جمعی از بزرگان خراسان که قدرت مقاومت با افاغنه نداشتند به محمد حسن خان قاجار پناهنده شدند، از جمله پیشکشهای آنان دریای نور و تاجماه بود. دریای نور بعدها بتصرف کریم خان زند و سپس لطفعلی خان زند درآمد و پس از پیروزی آغامحمدخان قاجار بر لطفعلی خان زند، بتصرف او درآمد و گویند آغامحمدخان خود بازوبندهای دریای نور و تاجماه را از بازوان لطفعلی خان بگشود و متصرف شد. ناصرالدین شاه قاجار دریای نور را بسیار ارج می نهاد و حتی تولیت دریای نور را منصبی مخصوص قرار داد. بعد از شکست سال ۱۳۲۶ ه. ق. محمدعلی میرزا از مشروطه خواهان که وی به سفارت روس پناهنده شد دریای نور و بعضی جواهرات دیگر را با خود به آنجا برد و مدعی بود که این جواهرات ملک شخصی اوست، ولی سرانجام دریای نور و بعضی از سایر جواهرات به خزانه سلطنتی بازگردید. گوهری که زوج الماس معروف «کوه نور» است و از قدیمترین جواهر شناخته شده جهان محسوب می گردد. ناصرالدین شاه معتقدبود که این گوهر یکی از گوهرهای تاج کوروش بوده است و خود او بسیار بدان علاقه داشت و گاهی آن را به کلاه و زمانی به سینه نصب می کرد. این الماس اینک زینت بخش خزانه جواهرات سلطنتی (در بانک مرکزی ایران) است.
AE بازدید : 17 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
ويتامين ها (از: ویتا، زندگی، لاتینی + مین = منبع، فرانسوی) (اصطلاح پزشکی) ماده ای که به مقدار بسیار کم وجودش برای رشدونمو و نگهداری و اعمال و اعضای بدن ضروری است و فقدانش موجب بروز اختلالات مخصوص می گردد. چون بدن قادر به تهیه و ساختن ویتامین نیست علیهذا بایستی از خارج ضمن سایر غذاها به بدن برسند. امراض ناشی از فقدان ویتامین را آویتامینوزگویند.موادی که انسان و سایر حیوانات قادر به ساختن آنها نیست و وجودشان ولو به مقدار بسیار کم (در حدود۱۱۰۰۰۰۰۰۰ وزن جیره غذای روزانه) برای رشد و نگهداری و بالاخره اعمال اعضای بدن لازم است. ویتامین ها را برحسب محلول بودن آنها در روغن یا در آب به دو دسته تقسیم می کنند و تعداد هر دسته را با حروف الفبای فرانسه نام گذاری کرده اند: الف) ویتامین های محلول در چربی : ۱- ویتامین A: این ویتامین عامل نمو بدن و عامل ضد خشکی قرنیه چشم است. کم شدن یا فقدان این ویتامین در نزد انسان ابتدا منجر به شب کوری و بعداً مبدل به خشکی قرنیه چشم و کوری کامل می شود. این ویتامین در هویج و زرده تخم مرغ و شیر و سبزی ها و چربیهای حیوانی (کره، روغن، کبد ماهی مورو) به مقدار زیاد موجود است. فقدان ویتامین A در بدن سبب کم شدن گلبولهای قرمز و پلاکت ها و خراب شدن نسج پوششی و شاخی بدن نیز می شود و ضایعات عصبی نیز می دهد. ویتامین A از یک ماده رنگی موسوم به کاروتنبه فرمول C40H56مشتق است و احتیاج روزانه انسان به ویتامین A در حدود ۵/۰ میلی گرم است.(به فرمولC٢٠H٢٩OH) ۲- ویتامین D: عمل این ویتامین در بدن، آهکی کردن استخوان هاست و فقدان آن در بدن سبب بیماری نرمی  استخوانها مي شود (راشيتيسم) مي شود. این ویتامین متابولیسمآهک و فسفر را در بدن (خون، استخوان، دندان) تنظیم میکند و نسبت pac را که مساوی ۷/۰ است نگهداری می کند. مقدار مورد احتیاج ویتامین D روزانه معادل با ۱۱۰۰میلی گرم است. یک نوع استرولگیاهی موسوم به ارگوسترولبر اثر نور آفتاب و مخصوصاً اشعه ماوراء بنفش تبدیل به ماده ای می شود موسوم به کالسیفرولکه دارای خاصیت ضد راشیتیسم بوده ودارای ویتامین ۲D(به فرمولC٢٨H٤٣OH) می باشد. ویتامین D در گوشت و زرده تخم مرغ و شیر و کره و روغن کبد ماهی مورو همراه ویتامین A و روغن نارگیل به تنهایی یافت میشود. ۳- ویتامین E:این ویتامین باعث نمو کار اعضای تناسلی و عمل توالد و تناسل می شود. فقدان آن در حیوان نر سبب کوچک شدن بیضه ها و در حیوان ماده باعث عقیم شدن آن می شود. حیوان آبستن بر اثر فقدان آن سقط میکند و اختلالات عصبی و عقلانی می دهد. این ویتامین در جوانه گندم و روغن هاي گياهي وذرت و برگ کاهو و کلم و شبدر وجود دارد و عامل شیمیایی آن موسوم به آلفاتوکوفرولاست. مقدار مورد احتیاج آن روزانه یک میلی گرم است. ۴- ویتامین K: این ویتامین عامل ضد خونریزی است و فقدانش با یرقان ارتباط دارد. فقدان این ویتامین زمان انعقاد خون را خیلی طولانی می کند. عمل ویتامین K درست شدن پروترومبینخون به میزان طبیعی در کبد است. برای جذب این ویتامین وجود صفرا در روده ضروری است. در یرقان انسدادی علت خونریزی کمبود و یا فقدان جذب ویتامین K از روده هاست چون صفرا برای جذبش لازم است. این ویتامین در برگ بلوط و اسفناج و کلم و توت فرنگی و گوجه فرنگی و روغنهای نباتی و روغن کبد خوک بیشتر وجود دارد. ب) ویتامین های محلول در آب : ۱- ویتامین ۱B، این ویتامین را آمریکایی ها ویتامین F نیز می نامند و به آنورینو تیامین نیز موسوم است. این ویتامین برای جلوگیری و درمان مرض بری بریمیباشد. این مرض یک نوع فلجی است که از پاها شروع می شود و بعد به دست ها سرایت می کند و اگر بیماری طول بکشد فلج به عضلات سینه و دیافراگمهم میرسد. این بیماری در نزد مرغها بر اثر تغذیه با برنج پوست کنده تولید می شود. کازیمیر فونکاز پوست برنج این ویتامین را به دست آورد. در کاهو و کلم و اسفناج و سیب زمینی و گوشت تازه و پوست برنج و سبوس گندم و جو و پرتقال و گوجه فرنگی این ویتامین یافت میشود. مخمر آبجو نیز به مقدار زیاد دارای این ویتامین است. در اشخاص بالغ این ویتامین عامل حمایت و تعادل سلسله اعصاب و ضد اوجاع عصبی است. مقدار موردلزوم روزانه آن ۵/۱ میلی گرم است.(به فرمول C١٢H١٧ClN٤OS)  ۲- ویتامین ۲B: این ویتامین به نام لاکتوفلاویننیز موسوم است و در نمو حیوانات جوان موثر است و فقدان آن سبب اختلال سوخت گلوسیدها و توقف نمو می شود. ویتامین ۲B در متابولسیم آهن و تنفس سلولی نیز دخالت دارد. سابقاً گمان میکردند که فقدان ویتامین ۲B تولید مرضی به نام پلاگرمی کند ولی در سنوات اخیر معلوم شد که مرض پلاگر مربوط به فقدان ویتامین دیگری موسوم به ویتامین pp می باشد. ویتامین ۲B در زرده و سفیده تخم مرغ و شیر و جگر و سبزیجات و گل کلم و برگ چغندر و جوانه های غلات و مخمر آبجو و اسفناج همراه با ویتامین ۱B می باشد. مقدار موردلزوم روزانه آن نیز ۵/۱ میلی گرم است. در مواد مختلف همراه ویتامین ۲B همیشه چند عامل ویتامین دیگر نیز موجود است.(به فرمولN٤O٦،C١٧H٢) ۳- ویتامین ۶B: این ویتامین به نام آدرمین و پیریدوکسین نیز موسوم است. فقدانش سبب جراحات جلدی، ریزش موها و خراشهای پوست بدن است. عمل این ویتامین در متابولیسم انساج و در تولید گلبولهای قرمز خون است. این ویتامین در گوشت ماهی و جگر و مخمر آبجو و پوست برنج و سبوس گندم و جو فراوان است. مقدار موردلزوم روزانه آن ۲ میلی گرم است.(به فرمول C۸H۱۱NO۳) ۴- ویتامین ۴B: این ویتامین به نام آدنیننیز موسوم است و در نگهداری و تعادل مقدار گلبولهای سفید چندهسته موثر است. ۵- اسید پانتوتنیک : این ماده در اکثر انساج حیوانی و گیاهی وجود دارد و در متابولیسم انساج موثر است. فقدانش سبب ناراحتی های کبدی و التهابات مجاری تنفسی و التهابات معده و روده می شود و به علاوه فقدانش مواد رنگی موها را از بین می برد.(به فرمولC٩H١٧O٥N) ۶- ویتامین H: این ویتامین به نام بيوتين نیز موسوم است و بیشتر در زرده تخم مرغ موجود است و در پوست برنج و مخمر آبجو و کبد و قلوه و مغز فراوان است. عمل این ویتامین در برابر آلبومین سفیده تخم مرغ متوقف می شود. فقدان این ویتامین موجب پیدایش ضایعات پوستی (به صورت فلس های خشک) و تولید زخم روی زبان و پیدایش لکه های رنگی قرمز یا خاکستری بر روی پوست می شود. مقدار مورد احتیاج روزانه آن ۱/۰ میلی گرم است.(به فرمولC۱۰H۱۶O۳N۲S) ۷- ویتامین ۱۲B: این ویتامین در کم خونی ها موثر است و ترکیب آن با اسید فولیک که به اسامی مختلف است در رفع کم خونی ها خیلی مفید و در عصاره جگر زیاد است. مقدار مورد احتیاج روزانه آن ۱۰ تا٥٠   گاما می باشد(به فرمولC٦٣H٩٠CoN١٤) ۸- ویتامین ۱۵B: ویتامینی است که به تازگی کشف شده و هنوز اختصاصاتش به خوبی شناخته نشده اند. ۹- ویتامین pP: این ویتامین در سال ۱۹۳۷م. به طور خالص تهیه شد و ضد مرض پلاگر است. فقدان آن درد مفاصل و عوارض جلدی (پلاگر) تولید می کند که درآن پوست ابتدا قرمز.  می شود و بعداً تاول زده و زخم می شود و به علاوه نوعی جنون تولید می کند. این ویتامین در زرده تخم مرغ و گوشت و جگر و سبزیجات و مخمر آبجو و شیر و گوجه فرنگی فراوان است. مقدار احتیاج روزانه آن ۱۰ تا ۱۵ میلی گرم است. ۱۰- ویتامین K یا ویتامین ضد خون رَوی : که فقدانش سبب کندی انعقاد خون می شود و خونریزی زیاد می دهد. این ویتامین در جگر و هویج و زرده تخم مرغ و گوجه فرنگی موجود است. مقدار مورد احتیاج روزانه یک میلی گرم است.(به فرمول هاي C٤١H٥٦O٢وC٣١H٤٦O٢) ۱۱- ویتامین P: این ویتامین به نام سیترین یا هسپریدین نیز موسوم است و همراه ویتامین C در اکثر میوه ها موجود است وفقدان آن سبب ازدیاد قابلیت نفوذ رگهای موئین و ضایعات دیواره این عروق می شود و بالنتیجه سبب خونریزیهای جلدی می شود. مقدار موردلزوم روزانه آن در حدود ۵۰ میلی گرم است. ۱۲- ویتامین C یا اسید آسکوربیک : ضد مرض اسکربوت است. اسکربوت مرضی است که علائم آن خونریزی های زیر جلدی و زیراستخوانی و داخل مفصلی و ورم لثه است و به علاوه فقدان این ویتامین در اطفال تولید مرضی به نام بارلومی نماید که ابتدا سبب کم خونی و سپس خونریزی خصوصاً هماتوری (وجود خون در ادرار) می شود و به علاوه فقدانش سبب توقف نمو اطفال است و تولید ضایعات دندانی و سستی استخوانها می کند و بدن دچار ضعف عضلانی می شود. مسمومیت ها و عفونت ها و بیماریهای تب دار سبب کم شدن ویتامین C می شود و بر اثر کم شدن ویتامین C مقاومت بدن بطورکلی در برابر عفونت ها و سموم کم میشود. ویتامین C برای بچه ها و جوانها لازم است و خیلی کم مقاومت است و بر اثر اکسیداسیون و خشک شدن و ۱۰۰ درجه حرارت از بین میرود. این ویتامین در اکثر سبزیجات و میوه های تازه خصوصاًب مرکبات و گوجه فرنگی و هویج و کلم و سیب زمینی و شیر و جگر فراوان است. مقدار مورد احتیاج روزانه آن ۷۵ میلی گرم است.(به فرمول C٦H٨O٦) ١٣-ويتامينB٩:اين ويتامين به نام فوليك اسيد يا فولاسين نيز موسوم است.اين نوع ويتامين در بافت هاي گياهي وحيواني و برگ ها يافت ميشود.(به فرمولC١٩H١٩N٧O٦)
AE بازدید : 22 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
فرعون فرعون نامی است که بر پادشاهان مصر قدیم اطلاق شده است.سلاطین قدیم مصر فرعون لقب داشتند. فراعنه مصر بیست وشش سلسله بوده اند و تاریخشان تقریباً سه هزار سال میشود. پایتخت مصر گاهی منفیسو زمانی تببوده. قدرت و عمران این مملکت در زمان سلطنت توتمسسوم و رامسسدوم که از فراعنه تب بودند به اعلادرجه رسید. از آن پس مدتی متمادی دچار انحطاط شد تاعاقبت به همت فراعنه سائیسباز در سده هفتم ق. م. قوامی گرفت، لکن در سال ۵۲۵ ق. م. به ضربت ایرانیان از پای درآمد. اساس تاریخ مصر بر تاثیر نیرومند نیل قرار گرفته است. مردم مصرکه به صورت قبایلی صحراگرد بدین سرزمین قدم گذاشتندناچار گردیدند که در برابر طغیان این رود به دستیاری همدیگر به دفاع برخیزند و منزل های خود را پهلوی هم روی بلندیها بسازند و بندهای متعدد ببندند. به این ترتیب به کشت و زرع زمین و زندگی اجتماعی و اطاعت ازسرپرست عادت کردند و خاک مصر به چندین امارت منقسم گردید. مردم مصر به اسلاف خود می بالیدند و مدعی بودندکه این ممالک را در بدو امر خداوندان اداره میکرده اند. سرانجام امارتهای مزبور همه در تحت لوای دو دولت درآمد: در شمال، مصر سفلی که پادشاه آن کلاهی سرخ رنگ، خوابیده و از عقب برگشته بر سر داشت و در جنوب، مصر علیا که پادشاهش کلاهی بلند و سفید به سر میگذاشت. سلاطین مصر علیا به کرات با رقبا جنگیدند تا ایشان را به زیر ربقه اطاعت خویش آوردند و مالک الرقاب تمام مصر گردیدند و از آن پس به نام فرعون شناخته شدند. فراعنه مصر تاج مخصوصی مرکب از کلاه سرخ مصر سفلی و کلاه سفید مصر علیا بر سر گذاشتند تا علامتی از اجتماع دو دولت باشد. نخستین فرعون مصر منسنام داشت که شهریار تی نیسیا مصر علیا بود. تاریخ این سوانح کهنه را کسی به تحقیق نمیداند. مردم مصر در حدود چهارهزار سال قبل از میلاد مسیح مدنیتی داشته اند، خطی اختراع کرده بودند و تقویم داشتند. سلطنت منس را میتوان به احتمال در حوالی سال ۳۳۰۰ ق. م. دانست. از عهد منس که بانی سلسله اول بود متناوباً ۲۶ سلسله در مصر سلطنت کرده اند. تاریخ ادوار فراعنه را میتوان به چهار دوره اصلی تقسیم نمود. دولت قدیم به دوره ای اطلاق میشود که در طی آن شهر منفیس واقع در مصر سفلی مرکز دولت مصر بوده. مشهورترین سلاطین این دوره کئوپس (خئوپس) و کفرنو می کرینوس میباشند که اهرام سه گانه مصر را بنا کرده اند. دولت قدیم جای خود را به دولت میانه (وسطی) داد. در این دوره شاهین فرعونی منفیس را ترک کرده بر کنگره تب (مصر علیا) قرار گرفت. این دولت پس از پانصد سال آبادی و اعتبار در نتیجه هجوم هیکسس هاکه از آسیا آمده و چادرنشینانی غارتگر بودند از هم پاشید (در حدود ۱۷۰۰ ق. م. ) طولی نکشید که مصر از تحت سلطه هیکسس ها به در آمد و دوباره تب پایتخت گردید. فراعنه این دوره در جنگاوری و کشورگشایی بر همه پیشی داشته اند و مصر را به منتهای شوکت خود رسانیده اند. مشهورتر از همه آنها توتمس سوم و رامسس دوم بوده اند. در دوره بعد به مناسبت جنگهای داخلی و هجومهای متوالی دولت مصر دچار تجزیه شد. فراعنه سلسله بیست وششم که در سائیس سلطنت کردند اقتدار آنها را بازگرداندند ولی خیلی دیر بود و غلبه ایرانیان در ۵۲۵ ق. م. یکسره به استقلال مصرخاتمه بخشید. دولت قدیم منفیس : منس و دیگر فراعنه دو سلسله اول مقر سلطنتشان تی نیس واقع در نزدیکی آبیدوس (مصر علیا) بود، ولی از سلسله سوم به بعد تاج و تخت سلاطین به مصر سفلی که از حیث تمول و عمران بر نواحی دیگر رجحان داشت منتقل گردید و منفیس پایتخت شد. منفیس در ساحل چپ نیل و تقریباً در جنوب قاهره و کنار دلتا قرار داشت و بنای استواری موسوم به دیوار سفید که میگفتند به فرمان منس ساخته شده، بر آن مشرف بود. ساختمان سد بزرگی را هم که شهر را از طغیان نیل حفظ میکرد به منس نسبت داده اند. این سد هنوز برجاست ولی از خود شهر منفیس که روزی از بزرگترین و مشهورترین بلاد جهان شمرده می شد حتی ویرانه ای برجای نمانده است. در منفیس جشن های بزرگ مذهبی بسیار میگرفتند و جمع کثیری از اطراف و اکناف مصر برای این جشن ها بدان شهر می آمدند. معتبرترین این جشن ها به افتخار گاو پیشانی سپید، آپی، گرفته میشد. کَهَنه در محوطه ای که در کنار معبد فتاه (خداوند منفیس) واقع شده بود از این گاو نگهداری میکردند. گاو آپی سیاه بود و روی پیشانی لکه ای سفید و سه گوش داشت. زبان و اندام او هم علائم خاصی داشت که فقط کَهَنه آن رامیدانستند. این گاو را تا زنده بود مانند خدایی پرستش میکردند چنانکه هیچ حیوان مقدسی تا این پایه در مصر قدر و منزلت نداشت. پس از مرگ جسد او را مانند سلاطین حنوط نموده در قبری میگذاشتند و متدینین باز به ستایش او می آمدند. دخمه گاوهای پیشانی سفید را ماریت در سال ۱۸۵۱ م. در نزدیکی منفیس پیدا کرده است. پرستش گاو آپی که در زمان سلسله دوم معمول شد تا آخر تاریخ مصر دوام یافت. در میان فراعنه دولت قدیم مشهورترین آنها سه پادشاه از سلسله چهارم یعنی کئوپس، کفرن و می کرینوس بوده اند که در حدود سده بیست وهشتم ق. م. میزیسته اند. امروز میتوان قیاس کرد که قدرتشان تا به چه پایه میرسیده است. بناهای مزبور همان اهرام ثلاثه است که به فاصله ده هزار ذرع از شمال منفیس نزدیک قریه جیزهبرپای ایستاده اند و هیچکس از روی یک تصویر نمیتواند عظمت این بناهای پرهیمنه را پیش خود تصور کند. هیچ مسافر نمیتواند به آنها نظر افکند و خود را خوار و زبون نشمرد. از این اهرام آنکه بلندتر است، هرم کئوپس است که ارتفاع نخستین آن ۱۴۶ ذرع بوده و اکنون ۱۳۷ ذرع بلندی دارد و طول ضلع موربش به ۲۷۷ ذرع میرسیده است. این هرم عظیم ترین بنای سنگی روی زمین است. هرم کفرن کمی کوچکتر و بلندی آن ۱۳۶ ذرع است. هرم می کرینوس بسیار کوتاهتر است و ارتفاعش فقط به ۶۶ذرع میرسد. سطح خارجی این اهرام پوششی از سنگ آهک داشته که در نهایت دقت بر هم سوار شده و صیقلی هم بوده است اما امروز تقریباً تمام آن ریخته است. این پوشش جلوی منافذ دالانهای پیچ درپیچ را که سرانجام به مدفن فرعون منتهی میشده میگرفته است. زیر پای هر یک از اهرام محوطه وسیعی ترتیب داده و در آنجا اهرامی کوچکتر برای خانواده سلطنت می ساختند و علاوه بر آن معبدی برپا میکردند که پس از مرگ فرعون مخصوص پرستش او میشد، و به وسیله راهرو سربازی به محوطه ارتباط می یافت. برای تکمیل این مجموعه به دستور کفرن تخته سنگی عظیم را به شکل ابوالهول (شیری با سر انسان که بر روی دو پا نشسته بود) حجاری کردند و در جلگه ای که مجاور راهرو و معبد بود قرار دادند. ابوالهول جیزه که نیم آن تا چندی پیش در زیر شن فرورفته بود پیکر عظیمی است که بلندی پایش ۲۰ ذرع و طول تنش ۵۷ ذرع است و بی تردید مظهر خود کفرن بوده است. سنگهایی که در این بناها به کار رفته قسمتی از آن از مقطعهای رشته جبال آرایی به وسیله قایق به این نقطه آورده میشده و برای رساندن آنها به کف هرم راههای بزرگ و سرازیر می ساختند و پس از پایان کار آن راهها را خراب میکردند. مردم مصر همه در سر این کارها مشغول بودند و کئوپس و کفرن محققاً در اثر همین بیگاریهای پرمشقتی که به مردم تحمیل میکردند به جبابره معروف شده اند و تنها می کرینوس به دینداری و عدالت شهرت یافت. دولت وسطی : عاقبت دولت منفیس رو به ضعف گذاشت. در عهد فراعنه بیحال، سلاطین باجگزار استقلالی پیدا کردند و در مصر حکومتی به شیوه ملوک الطوایف برقرار شد که درست مانند حکومت های فرانسه پس از شارلمانی بود. پادشاهان مصر علیا که اصلاً اهل تب بودند سلطنت مصر را تصاحب کردند و یازدهمین سلسله فراعنه را که آغاز دولت وسطی است تشکیل دادند. و در حدود ۲۲۰۰ ق. م. تب پایتخت مصر شد و جای منفیس را گرفت و بار دیگر کشور منظم و آباد و صاحب دولتی بزرگ گردید. فراعنه دولت وسطی برای حفظ حدود و ثغور کشور استحکاماتی برپا کردند و قطعه سینا را در تنگه سوئزاز نظر معادن مس آن تصرف کردند و از جنوب قسمتی از نوبه را به خیال بهره برداری از معادن طلای آن گرفتند و کوشیدند قدرت خود را تا شام بکشانند تا دولت مصر از چوب جنگلی نیز مستغنی باشد. با این حال پانصد سال بعد فتور تازه ای در کارها پدیدار گشت. هیکسس ها از آسیا راه افتادند و مواضع سرحدی را درهم شکستند و به نهب و غارت پرداختند و طرد آنها با محارباتی سنگین و طولانی انجام پذیرفت. دولت تازه تب : تخلیه خاک مصر از اغیار، آغاز فصل تازه ای در تاریخ مصر گردید که باید آن را دولت دوم تب خواند، زیرا در این دوره هم اریکه سلطنت در تصرف سلاطین تب بود که توانسته بودند هیکسس ها را از میهن خارج کنند. پس از بحران مزبور زندگی تازه ای در مصر پیدا شد که بسیار سریع و حیرت انگیز پیش میرفت و در زمان سلطنت سلسله های هیجدهم و نوزدهم به حداکثر شوکت و قدرت خود رسید. فراعنه این دوره دست به عمران و آبادی زدند و معابدی را که در حمله هیکسس ها خراب شده بود تعمیر کردند یا از نو ساختند و از اینگونه بناها به خصوص در تب که پایتخت بود بیشتر بنا کردند. بزرگترین معابدی که شاهکار معماری مصر شناخته شده و تماشای خرابه های آن بیننده را به حیرت می آورد از همین عصر است. فراعنه در ساختمان مقبره خود نیز اهتمامی جمیل داشتند. مقابر این عصر شکل هرم نداشت بلکه سردابهایی بود که در زیر زمین در دل سنگ می ساختند. این مقابر امروز در جایگاهی که موسوم به «وادی فراعنه » میباشد و نزدیک تب قرار دارد کشف شده و به صورت کوهی نموداراست و چون جسدهای مومیایی شده فراعنه نیز به دست آمده، میتوان از روی آنها سیمای فرعونان مقتدری چون توتمس سوم و ستی اول و رامسس دوم را پس از سه هزار سال در موزه قاهره دید. فراعنه دولت جدید تب بیش از اسلاف خود به کشورگشایی دست زدند و نیز بیش از آنها در این راه کامیاب شدند و یکی از علل آن این بود که مردم مصر درطی مبارزات استقلال طلبی در برابر آسیائیان عزت نفسی یافته بودند و از طرف دیگر فنون جنگی در مصر پیش رفته بود و استعمال اسلحه تازه را مصریان از دشمنان خودآموخته بودند و علاوه بر اینها فراعنه تسخیر اراضی مجاور تنگه سوئز را در برابر هجوم آسیائیان ضرور میشمردند. در کشورگشایی هیچ یک از پادشاهان سلسله هجدهم به پای توتمس سوم که در سده هفدهم ق. م. میزیست، نمیرسید. دیوارهای معبد بزرگ کرنک اردوکشیهای او را به تمام و کمال شرح میدهد و بیان میکند که چگونه توتمس سوم را فتحی بزرگ نصیب می آید و چگونه دروازه های قلاع استوار فلسطین و شام بر وی گشوده میشود. توتمس تا کارکمیشکه در قسمت علیای فرات قرار داشته است، رانده و آنجا را به تصرف آورده است و چنان شوکت به هم زده که پادشاهان آسیا برایش تحفه و هدیه میفرستاده اند. لوحی از سنگ سماق در کرنک به دست آمده است که از زبان خداوندگار مصر آمنسرودی ظفرنمون بر آن منقوش است و در خطاب به توتمس میگوید: «منشور حکمرانی بر کره خاک و شرق و غرب عالم را به نام تو توقیع کرده ام... تو با کمال جلال و جبروت خود از رود بزرگ ناهارینا گذشتی. مشیت من چنان بود که قدرت تو سراسر گیتی را بگیرد و اقوام مختلف با باج و خراج هنگفت در برابر شوکت و حشمت تو سر فروکنند... من آمدم و زیر بازوی تو را گرفتم تا سلاطین شمال فنیقیه را پایمال کنی، من آنها را از میان کوهپایه ها بیرون کشیدم و به پای تو انداختم... ». شاعری که این سرود را ساخته مسلماً راه اغراق پیموده تا تملقی از فرعون گفته باشد، زیرا در واقع برای مصر در خارج از قاره افریقا جز شام و فلسطین چیزی نبود. با اینهمه سلاطین آسیا به اولویت فرعون اذعان داشتند و دست اتحاد به سوی او دراز میکردند. فراعنه سلسله نوزدهم نیز سلاطین بسیار مقتدری بودند که در میان آنها از همه معروف تر رامسس دوم است که سلطنت اوتقریباً ۶۰ سال طول کشید. هیچ پادشاهی به اندازه رامسس دوم معبد نساخته و هیچ کس مانند او دیوارهای معابد را غرق توصیف کارهای بزرگ خود نکرده است. در مصر و نوبه خرابه ای نیست که نام رامسس دوم بر آن نقش نباشد و حتی گاهگاه معماران او نام اسلافش را کنده و به جای آن ها نام رامسس را نوشته اند. از این رو در میان فراعنه ذکر رامسس دوم بیش از همه روی زبانهاست و یونانیان همه کارهای مهم مصر را به او نسبت میدادند و فتح تمام آسیا و حتی هند را در تاریخ او می آورده اند، اما حقیقت این است که رامسس دوم به سختی توانست شام و فلسطین را بگیرد و قسمت شمالی شام را هم پس از چندی دوباره به خاندان هیتیتپس داد و در جنگی که بر سر آن با قشون هیتیت کرد ناچار شد آشتی کند و دختر پادشاه هیتیت را نیز به زنی گرفت. غالباً در تاریخ دیده میشود که پس از فرمانروایی های طولانی و پرافتخار فتوری بر ارکان قویترین سلطنت ها مستولی میشود و دوره انحطاطی فرامیرسد. این حالت پس از درگذشت رامسس دوم بر مصر دست یافت. از آغاز سده دوازدهم ق. م. فراعنه آنچه را در آسیا داشتند ازدست دادند و هم ّ خود را صرف نگهداری ثغور کشور خود کردند. و در داخل کشور هم اغتشاش و شورشی چند بروز کرد و روز به روز دشوارتر گردید و سرانجام کار مصر به تجزیه کشید. لیکن چنان نبود که تنزل مصر را پایانی نباشد، زیرا آن مملکت را وسیله خلاصی بسیار بود و ازحیث ثروت و صناعت و هنر و نظم و نسق به مراتب بر دشمنان خود مزیت داشت. بنابراین اگر سلطانی باعزم ظهورمیکرد میتوانست باز آبادی و قدرت ازدست رفته را بازگرداند. سراسر تاریخ مصر پر از بحران های ناگهانی و هولناک است. مخوف ترین فتور تاریخ مصر غلبه لشکر آشور است که در سده هفتم ق. م. با قیام مردم از مصر رانده شدند. ده سال از این ماجرا نگذشته بود که سلطان سائیس (مصر علیا) ساخلوهای آشوری را به کلی تار و مار کرده و قدرت خود را در سراسر مصر برقرار نموده و بیست وششمین سلسله فراعنه را تشکیل داد. مصر در روزگار فراعنه ای که از سائیس برخاسته بودند به درجه ای آباد شدکه با درخشان ترین اعصار گذشته پهلوبه پهلو میرفت. به گفته هرودت «مصر هرگز از آن معمورتر و خوشبخت تر نبود، نه هرگز رود نیل تا این درجه برکات خود را شامل زمین مصر میکرد و نه خاک مصر تا این درجه به مردم آن سرزمین حاصل میداد». در آن ایام مصر شهرهای مسکون بسیار داشت. بانی خاندان فراعنه سائیس، پسامتیکاول بود که هم ّ خود را در راه اعاده آبادانی معابد مصروف داشت، و دخمه گاوآپی را در منفیس مرمت کرد. جانشین او نخائویدوم بود که در مقابل مقاصد و مطالب مهم بسیار استوار و پایدار بود چنانکه صدوبیست هزار نفر را برای کندن ترعه ای از رود نیل به دریای احمر به کار گماشت و یک دسته کشتی را مجهز کرده و به گردش دور قاره افریقا فرستاد و او بود که لوای فتح و ظفر را تا کنار فرات پیش برد ولی از نبوکدنزرپادشاه بابل شکست خورد. آخرین فرعون بزرگ قرن ششم ق. م. آمازیسبود که عصیان کرد و سلطنت را تصاحب نمود و سپس مدت چهل سال با حزم و عقل فرمانروایی کرد. فراعنه سائیس چون به دستیاری مزدوران یونانی روی کار آمده بودند، یونانیان را دوست داشتند و برای آنها ارج و منزلتی قائل می شدند. این امر گاهگاه با مقاومت شدید مصریان روبرو می شد، زیرا مردم مصر از نظر علاقه شدید به مذهب خود و نیز در نتیجه غرور ملی و تمدنی، اجانب را از هر قوم و ملتی، ناپاک میشمردند و برای آنها محله مخصوصی را در نظر میگرفتند. یونانیان با وجود احترامی که در نظر فرعون داشتند می بایست فقط در همان محله های مخصوص سکونت اختیار کنند. هنگامی که هرودت در سال ۴۵۰ ق. م. از مصر دیدن کرد، سلطنت فراعنه به هم خورده بود و مصر در تحت لوای کشورگشای بزرگی که پادشاه ایران بود، میزیست. آپيس : مصریان قدیم این حیوان را مانند کاملترین مظهر الوهیت پرستش میکردند و این فکر در آن واحد از پرستش ازیریسو فتاهناشی شده است. این گاو باید دارای لکه ها و نشانه های مخصوصی باشد، از جمله : روی پیشانی لکه سفید بشکل هلال و به پشت صورت کرکس یا عقابی داشته باشد. و در زیر زبانش تصویر سوسکی باشد. در پایان مدتی معین (هنگامی که سن حیوان از بیست وپنج سال میگذشت)، کاهنان آن را در آفتاب در چشمه مخصوصی (رود نیل) غرق میکردند و مومیایی آن مورد اعزاز و احترام قرار میگرفت.
AE بازدید : 49 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
نام طبیب داریوش اول است که به قولی از مردم کروتن از جزیره ساموس است، و هرودت گوید او از اسرای ساموس بود و ظاهراً درحدود ۵۱۵ یا ۵۳۲ ق. م. به دست اورویقوس والی سارد افتاد و او را به شوش آوردند. وی از پیش در دربار پولیکراتس جبار جزیره ساموس بوده است. او التواء پای داریوش را بی وارد آوردن رنج و تعبی علاج کرد و آتوسای ملکه را از سلعه ای که به سینه داشت شفا بخشید. داریوش و زنان وی هدایای گرانبهایی بدو بخشیدند و داریوش وی را خانه ای بزرگ با یک کشتی حمل و نقل پر از انواع مال بخشید و در انجام دادن همه کارها آزادی داد جز رفتن به یونان که آنرا بعدها هم اجازه داد که برای تحقیق درباره سواحل یونان همراه هیاتی برود و برگردد.
AE بازدید : 15 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)
همانطور كه گفتم پيدايش كائنات براى انسان يك نادانسته بود و بشر مى خواست بداند كه اين پيدايش از كجا شروع شد.آيا به صورت يكنواخت بوده و همين گونه نيز ادامه دارد يا نه؟ چنان كه برخى اعتقاد داشته اند كه كائنات همين ساختار را داشته و بدون تغيير باقى مى ماند. خب نتيجه اينكه نظريه هاى مختلفى در اين رابطه وجود داشت و نظريه پردازيهاى زيادى مى شد. يكى از اين نظريه ها كه حدود سى و هفت يا سى و هشت سال قبل ارائه شد بيگ بنگ ياهمان انفجار بزرگ نام داشت كه توانست به خيلى از ابهامات پاسخ بدهد. اين نظريه، آغاز كائنات را از يك هسته اتم در فضا و زمان صفر مى داند زيرا آن هنگام هنوز فضا وزمان آغاز نشده بود. تصور بكنيد كه تمام كائنات در يك هسته اتم ياحتى كوچكتر از آن جاى داشت و در يك لحظه اين فضا و زمان آغاز مى شود يعنى اينكه يك انفجار بزرگ كه حاصل گرانش شديد ناشى از فشردگى بوده، شروع شد. اين واقعه بين سيزده تا پانزده ميليارد سال پيش رخ داده است، درحقيقت اين حادثه از آن نقطه صفر شروع مى شود. قابل ذكر است كه باوجودچنين فشردگى اى طبيعتاً دماى بسيار زيادى در لحظه كمى قبل از انفجار بزرگ حاكم بوده است. هنگامى كه فضا وزمان شروع به بزرگ و باز شدن كرد، دما مدام رو به كاهش بوده به طورى كه تخمين زده مى شود وقتى فقط يك ثانيه ازتشكيل كائنات مى گذشته است ده ميليارد كلوين نزول دما داشته ايم. انبساط جهان به قدرى شديد رخ داده است كه از اندازه كوچكتر از يك هسته اتم در يك لحظه به اندازه كره زمين بزرگ مى شده، يعنى انبساط و تورم بعد از بيگ بنگ شروع شده بود اما هنوز كهكشانها به وجودنيامده بودند. نور آغاز كائنات بود سپس بعداز نور، ماده ايجاد شد و شايد بعد از دو ميليارد سال از انفجار بزرگ كهكشانها شكل گرفتند و خورشيد ما يكى از ذرات كوچك آنهاست. كهكشانها چگونه و چه زمانى شكل گرفتند؟ كهكشانى كه ما در آن هستيم (كهكشان راه شيرى) حدود ده ميليارد سال پيش به وجود آمده است البته اگر قبول كنيم كه بيك بنگ سيزده ميلياردسال پيش رخ داده است. اما كهكشانها انواع مختلفى دارند كه عبارت است از: نامنظم، بيضوى و مارپيچى. ازمواد اطراف كهكشانها كه باقى مانده بودند بازوهاى كهكشانى شكل گرفتند اما چون فشردگى مواد را در آن قسمت فضا داشتيم ونيز كهكشانهاى شكل گرفته بسيار نزديك به هم بودند طبيعتاً برخوردها هم زياد بوده است يعنى دوكهكشان با هم ادغام شده و يك كهكشان بزرگتر تشكيل مى دادند يا سبب ساز بازوهاى كهكشانى بزرگتر مى شدند. اين اثرات در بحث انتقال به سمت قرمز يا رد شيفت مى گنجند. اين انفجار چقدر طول كشيد؟ براى لحظه انفجار بزرگ عدد ده به توان منفى چهل و سه را در نظر مى گيرند و بعد از آن لحظه، حادثه شروع مى شود كه حتى هنوز به هزارم ثانيه نرسيده، تغييرات در حال رخ دادن بوده است. عالم در ابتدا چگونه به نظر مي آمد؟ آشكار است براي آگاهي از چگونگي اولين ثانيه ها و يا بهتر بگوييم اولين اجزاي ثانيه هاي پس از انفجار اوليه نبايد از ستاره شناسان پرسيد بلكه در اين مورد بايد به فيزيكدان هاي متخصص در امر فيزيك ذره اي مراجعه كرد كه در مورد تشعشعات و ماده در شرايط كاملا سخت و غير عادي تحقيق مي كنند و تجربه مي كنند. تاريخ كيهان معمولا به 8 مقطع كاملا متفاوت و غير مساوي تقسيم مي شود : مرحله اول - صفر تا 43- 10 ثانيه اين مساله هنوز برايمان كاملا روشن نيست كه در اين اولين اجزاي ثانيه ها چه چيزي تبديل به گلوله آتشيني شد كه كيهان بايد بعدا از آن ايجاد گردد . هيچ معادله و يا فرمول هاي اندازه گيري براي درجه حرارت بسيار بالا و غير قابل تصوري كه در اين زمان حاكم بود در دست نمي باشد. مرحله دوم- 43- 10 تا 32- 10 ثانيه اولين سنگ بناهاي ماده مثلا كوارك ها و الكترون ها و پاد ذره هاي آنها از برخورد پرتوها با يكديگر به وجود مي آيند. قسمتي از اين سنگ بناها دوباره با يكديگر برخورد مي كنند و به صورت تشعشع فرو مي پاشند. در لحظه هاي بسيار بسيار اوليه ذرات فوق سنگين - نيز مي توانسته اند به وجود آمده باشند. اين ذرات داراي اين ويژگي هستند كه هنگام فروپاشي ماده بيشتري نسبت به ضد ماده و مثلا كوارك هاي بيشتري نسبت به آنتي كوارك ها ايجاد مي كنند. ذرات كه فقط در همان اولين اجزاي بسيار كوچك ثانيه ها وجود داشتند براي ما ميراث مهمي به جا گذاردند كه عبارت بود از : افزوني ماده در برابر ضد ماده مرحله سوم- از 32- 10 ثانيه تا 6- 10 ثانيه كيهان از مخلوطي از كوارك ها - لپتون ها - فوتون ها و ساير ذرات ديگر تشكيل شده كه متقابلا به ايجاد و انهدام يكديگر مشغول بوده و ضمنا خيلي سريع در حال از دست دادن حرارت هستند مرحله چهارم- از 6- 10 ثانيه تا 3- 10ثانيه تقريبا تمام كوارك ها و ضد كوارك ها به صورت پرتو ذره ها به انرژي تبديل مي شوند. كوارك هاي جديد ديگر نمي توانند در درجه حرارت هاي رو به كاهش به وجود آيند ولي از آن جايي كه كوارك هاي بيشتري نسبت به ضد كوارك ها وجود دارند برخي از كوارك ها براي خود جفتي پيدا نكرده و به صورت اضافه باقي مي مانند. هر 3 كوارك با يكديگر يك پروتون با يك نوترون مي سازند. سنگ بناهاي هسته اتم هاي آينده اكنون ايجاد شده اند. مرحله پنجم - از 3- 10 ثانيه تا 100 ثانيه الكترون ها و ضد الكترون ها در برخورد با يكديگر به اشعه تبديل مي شوند. تعدادي الكترون باقي مي ماند زيرا كه ماده بيشتري نسبت به ضد ماده وجود دارد. اين الكترون ها بعدا مدارهاي اتمي را مي سازند مرحله ششم - از 100 ثانيه تا 30 دقيقه در درجه حرارت هايي كه امروزه مي توان در مركز ستارگان يافت اولين هسته هاي اتم هاي سبك و به ويژه هسته هاي بسيار پايدار هليم در اثر همجوشي هسته اي ساخته مي شوند. هسته اتم هاي سنگين از قبيل اتم آهن يا كربن در اين مرحله هنوز ايجاد نمي شوند. در آغاز خلقت عملا فقط دو عنصر بنيادي كه از همه سبكتر بودند وجود داشتند : هليم و هيدروژن مرحله هفتم - از 30 دقيقه تا 1 ميليون سال پس از خلقت پس از گذشت حدود 300000 سال گوي آتشين آنقدر حرارت از دست داده كه هسته اتم ها و الكترون ها مي توانند در درجه حرارتي در حدود 3000 درجه سانتي گراد به يكديگر بپيوندند و بدون اينكه دوباره فورا از هم بپاشند اتم ها را تشكيل دهند . در نتيجه آن مخلوط ذره اي كه قبلا نامرئي بود اكنون قابل ديدن مي شود. مرحله هشتم - از يك ميليون سال پس از خلقت تا امروز از ابرهاي هيدروژني دستگاههاي راه شيري ستارگان و سيارات به وجود مي ايند. در داخل ستارگان هسته اتم هاي سنگين از قبيل اكسيژن و آهن توليد مي شوند. كه بعد ها در انفجارات ستاره اي آزاد مي گردند و براي ساخت ستارگان و سيارات و حيات جديد به كار مي ايند. عناصر اصلي حيات زميني چه زماني پديدار شد؟ براي زمين با توجه به گوناگوني حيات كه در آن وجود دارد 3 چيز از اهميت خاصي برخوردار بوده است: از همان ابتداي خلقت هميشه ماده بيشتري نسبت به ضد ماده وجود داشته و بنابراين همواره ماده براي ما باقي مي ماند. در مرحله ششم هيدروژن به وجود آمد اين ماده كه سبك ترين عنصر شيميايي مي باشد سنگ بناي اصلي كهكشانه ها و سيارات مي باشد. هيدروژن همچنين سنگ بناي اصلي موجودات زنده اي است كه بعدا روي زمين به وجود آمدند و احتمالا روي ميلياردها سياره ديگر نيز وجود دارند. در مركز ستارگان اوليه هسته اتم هاي سنگين از قبيل اكسيژن و يا كربن يعني سنگ بناهاي اصلي لازم و ضروري براي زندگي و حيات بوجود آمدند. آيا عالم همواره در حال انبساط خواهد بود؟ جنبش انبساطي يا به عبارت ديگر از همديگر دور شدن كهكشانه ها به هر حال رو به كند شدن است. زيرا جزاير جهاني متعدد در واقع به سمت يكديگر جذب مي شوند و در نتيجه حركت انبساطي آن ها كند تر مي شود. اكنون پرسش فقط اين است كه آيا زماني تمام اين حركت ها متوقف خواهد گرديد و اين عالم در هم فرو خواهد پاشيد؟ اين مساله بستگي به تراكم ماده در جهان هستي دارد. هر چه اين تراكم بيشتر باشد نيرو هاي جاذبه بين كهكشانه ها و ساير اجزاي گيتي بيشتر بوده و به همان نسبت حركت آن ها با شدت بيشتري متوقف خواهد شد. در حال حاضر چنين به نظر مي رسد كه تراكم جرم بسيار كمتر از آن است كه زماني عالم در حال انبساط را به توقف در آورد. به هر حال اين امكان وجود دارد كه هنوز جرم هاي بسيار بزرگ ناشناخته اي از قبيل ( سياهچاله هاي اسرار آميز) يا ( ابرهاي گازي شكل تاريك) وجود داشته باشند و نوترينو ها كه بدون جرم محسوب مي شوند جرمي هرچند كوچك داشته باشند. اگر اين طور باشد در اين صورت حركت كيهاني زماني شايد 30 ميليارد سال ديگر متوقف خواهد شد. در آن زمان كهكشان ها با شتابي زياد حركت به سوي يكديگر را اغاز خواهند كرد تا در نهايت به شكل يك گوي آتشين عظيم با يكديگر متحد شوند. آن زمان شايد مي بايد روي يك انفجار اوليه جديد ديگر و تولد يك عالم جديد حساب كنيم. با توجه به سطح كنوني دانش بشر و ميزان پژوهش هاي انجام شده بايد اينطور فرض كرد كه عالم تا ابديت انبساط خواهد يافت. با توجه به بزرگى وعظمت كائنات، پيدايش حيات غيرزمينى چقدر احتمال دارد؟ با يك حساب سرانگشتى متوجه مى شويم كه باوجود اين تعداد ستاره احتمال حيات بسيار زياد است. حتى بعضى از ستاره ها داراى سياره نيستند و يا اين سياره بسيار دور از ستاره يا بسيار نزديك به آن هستند و برخى هم گازى مى باشند اگر تمام اين موارد را از كل ستاره ها كم كنيم تقريباً بيست وپنج درصد آنها امكان وجود حيات را دارند. آيا ميدانستيد …؟ - فقط حدود 4درصد عالم از ماده ، به شكلي كه ما مي شناسيم تشكيل شده است ، يعني ماده معمولي كه ما مي شناسيم و در آزمايشگاه وجود دارد، فقط 4درصد كل عالم را مي سازد. 23درصد عالم را ماده تاريك سرد تشكيل داده كه دانشمندان اطلاعات خيلي كمي درباره اش دارند و 73درصد باقي مانده را انرژي تاريك عجيب تشكيل مي دهد كه تقريبا تنها چيزي كه در موردش مي دانيم ، اين است كه وجود دارد!

تعداد صفحات : 2

درباره ما
اين سايت توسط (DrAE(Dr Abolfazl Ettehadyehنوشته شده است.لطفاً اگر متني از اين سايت را خوانده ايد نظر خود را بنويسيد تا براي بهتر شدن سايت تلاش شود.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 23
  • بازدید کلی : 892
  • کدهای اختصاصی



    استخاره آنلاین با قرآن کریم
    
    

    تعبیر خواب

     
     
    

    

    بازی آنلاین


    
    

    فال انبیاء

    
    

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    
    

    جاوا اسكریپت